بسم الله الرحمن الرحیم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی سیدنا و نبینا و شفیعنا فی یوم الجزاء ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین سیما بقیه الله فی الارضین ارواحنا له الفداء و عجّل الله تعالی فرجه الشریف و اللعن الدائم علی اعدائه اعداء الله من الآن الی قیام یوم الدین.
بررسی اجمالی روش استنباط نظریات فقهی الگو
خیر مقدم عرض میکنم خدمت برادران محترم و فاضل خودم. همانطوری که به استحضار شما رسیده قرار است امروز راجع به «روش استنباط نظریات فقهی الگوی پیشرفت اسلامی» اندکی محضرتان مباحثه کنم و تفاوتهای استنباط در فقه هدایت را با استنباط بر مبنای کفایه و رسائل، یک مقداری محضرتان تشریح کنم. البته صحبت از روش تفقه و روش شناسی اجتهاد، صحبت از صدها مفهوم بههمپیوسته است و به طور طبیعی به چندین دورهی بحثی نیاز دارد ولی به هر حال جلسهی امروز مغتنم است که مقداری ولو به نحو اجمالی راجع به این مسئله صحبت کنیم. انگیزهی این بحث هم از آنجا پیدا شده که وقتی نظریات فقهی الگوی پیشرفت اسلامی در جامعه مطرح شده جمعیتهایی از روش تولید این نظریات پرسیدند و به تدریج گفتگوهایی پیرامون روش استنباط این نظریات در جامعه - خصوصاً در میان نخبگان حوزوی - در حال شکل گیری است.
به عنوان مثال سؤال پرسیده میشود که «نظریهی مدیریت شهری محله محور» و یا «الگوی فقهی ارزیابی غذا» چگونه تبویب پیدا کرده است؟ الگوی فقهی ارزیابی غذا در مقابل کدکس آلیمنتاریوس مطرح شده و در برابر مفاهیمی قرار دارد که بر اساس آن مفاهیم، مجوز FDA آمریکا صادر میشود. یا [سؤال پرسیده میشود که] «الگوی تحلیل بیماریها» [چگونه تبویب شده است] که مفاهیمی در آن مطرح شده که سرنوشت قضاوت راجع به یک بیماری را متفاوت میکند و به تبع آن، وقتی تحلیل و قضاوت راجع به یک بیماری در ذهن شما متفاوت شد، درمان آن بیماری هم متفاوت خواهد شد. یا در حوزهی «نظریهی آموزش و پرورش آینده» باز هم این سؤال تکرار میشود. ما در واقع خروجیِ نظریات فقهی خود را با جامعه - به اصطلاح امروزیها - به اشتراک گذاشته و حول آنها گفتگو کردهایم. پس از آن که این گفتگوها در جامعه پُررنگتر شده و مورد توجه قرار گرفت، حال صحبت از حجیت این نظریات هم به میان آمده و این سؤالات مطرح شده است. بنابراین به تبع این پرسشی که بعضی از این نخبگان از مجموعهی ما و از مدرسهی ما پرسیدند ما هم وارد بحث شدیم و حالا میخواهیم اندکی راجع به روش استنباط بحث و گفتگو کنیم. انشاءالله این جلسات کمک میکند که یک قضاوت فنیتری راجع به نظریات اتفاق بیفتد.
به هر حال پیچیدگیهای مسئلهی تمدنسازی و نظامسازیِ فقهی کمتر از فقه کاشف معذِّر و منجِّز نیست ولی گفتگوهایی که که الان در جامعه راجع به این نظریات فقهی مطرح میشود فرصت این را به ما نمیدهد که همهی پیچیدگیها و ابعاد بحث را مطرح کنیم. وقتی فضای این گفتگوها جدیتر شود، ما نیز بیشتر به این بحثهای مبناییتر خواهیم پرداخت. انشاءالله این جلسات منشأ خیر شود که جامعهی ما لااقل در چلهی دوم انقلاب اسلامی از شر نظریات پوزیتویستی مصون بماند. الان استحضار دارید که تصمیمگیریهای جامعهی ما متوقف نیست و به هر حال بر اساس یک نظریاتی انجام میگیرد و این نظریات عمدتاً با روش تحقیق پوزیتویستی شکل گرفته و حتماً چالشهایی را در روابط انسانی به ما تحمیل میکند. در تصور برخی از مردمی هم که الان در جامعهی ما حضور دارند این چالشها به حکومت دینی نسبت دارد و آنان این چالشها را به اسم دین و حوزههای علمیه مینویسند. عدهای هم متعمّدانه در این کوره دمیده و سعی میکنند که این ناکارآمدیها - که در واقع مربوط به همین نظریات پوزیتیویستی است - را به دین نسبت دهند تا یک فرصت دیگری را برای خودشان دست و پا کنند. به هر حال عرضم این است که تحمل سختیهایی که بر سر راه مسئله تکامل فقاهت است کمک میکند از این چالشها عبور کنیم.
ابتناء و وابستگی روش استنباط به تعریف تفقه
حالا با عبور از این مقدمه، بنده نقطهی آغاز بحث از روش فقاهت را تعریف فقاهت میدانم. یعنی اگر یک طلبهای بخواهد روششناسی فقاهت بخواند و - به اصطلاح امروزیها: بنده را عفو کنید این اصطلاح را به کار میبرم - بر الگوریتم اجتهاد مسلط شود، ابتدا باید بر تعریف فقاهت مسلط شود. در یک جمله: روش فقاهت از تعریف فقاهت تبعیت میکند. به عنوان مثال اگر شما گفتید: «الفقه هو العلم بالاحکام الشرعیه المکتسبه من ادلتها التفصیلیه» اگر اینگونه بحث کردید و گفتید فقه، علم به احکام شرعیهی عملیهی فرعیه هست که از روی یک ادلهای کسب شده و به دست میآید، خب این تعریف، شما را به سمت یک روش تحقیق و یک روش فقاهتی خاصی هدایت خواهد کرد. در واقع شما در این تعریف، روش را پایهگذاری کردید مثلاً روی بحث علم ایستادهاید. خب اینجا دهها ساعت بحث میشود که علم چیست؟ طریق به دست آوردن آن چیست؟ آیا ما مثلاً أمارات را علم میدانیم، اصول عملیه را علم میدانیم؟ یا نه! اینها ظنی هستند؟ خب اگر گفتیم اینها ظنی هستند پس آیات نهی از ظن در قرآن را چگونه با این مسئله جمع میکنیم؟ و دهها مسئلهی فرعی در این حوزه شکل میگیرد. بخش عمدهای از فقاهت موجود همین تعریف علم و یقین است. لذا شما اول رسائل، قطع و ظن میخوانید و آنجا دهها ساعت بحث میکنید که فقیه باید قطع پیدا کند یا اینکه ظنِ معتبر پیدا کند. چرا گفتگوها وارد حوزهی علم شد، وارد بحث قطع و ظن شد؟ چون خودتان از اول گفتید «الفقه هو العلم» تعریف در واقع شما را به سمت یک روششناسی خاصی برد. آن وقت در گام دوم، ادلهای که شما را به مسئلهی علم دلالت میکند را بحث میکنید. حالا چه چیزی در این مسئله دلیل است، آنگاه اقسامی از دلیل در ذهنتان متولد میشود. بنابراین این، نکتهی مهمی است که وقتی بسیاری از این بحثهای روششناسی اجتهاد را میبینید، متوجه میشوید که تقریباً همه در تعریف اجتهاد اشتراک دارند و وقتی روششناسی تفقه خودشان را مطرح میکنند، دیگر، روششناسی خیلی متفاوتی نخواهد شد. البته در جزئیات، همه اختلاف پیدا میکنند، در فقاهت این گونه است ولی به هر حال اسلوب و چهارچوب کار روشن است و از آن تعریفی که ارائه شده است تبعیت میکند.
بررسی دلایل سه گانه ارائه تعریف جدید از تفقه
خب ما اینجا قبل از اینکه وارد روششناسی اجتهاد در مکتب فقهی هدایت شویم ابتدا تعریف فقاهت را عوض کردهایم. به سه دلیل، تعریف موجود را امضا و قبول نکردهایم. خب تعریف ما چیست؟ ما گفتیم «الفقه هو الاستنطاق عن الوحی» این تعریف ما از فقاهت است. اجتهاد و فقه یعنی استنطاق کردن از وحی. در این تعریف ما، واژهی اصلی و محور بحث، کلمهی استنطاق است و البته طرف استنطاق هم کلمهی وحی است و باید اینها را به بحث و گفتگو بگذاریم. خب به هر حال در تعریف سابق که میگفت «الفقه هو العلم بالاحکام الشرعیه» یک مزیتهایی وجود دارد، باید بعداً ببینیم آیا آن مزیتها در تعریف ما هم موجود است یا نه. این یک فضای بحثی برای ما درست میکند که در نگاه ما پایهی روش شناسی اجتهاد شناخته میشود.
مطلق بودن دائره تفقه؛ مزیت اول تعریف تکاملی از تفقه
خب اینکه ما فقه را به استنطاق از وحی تعریف کردیم - یعنی پرسش از وحی به صورت خیلی ساده – این، سه تا مزیت دارد نسبت به تعریف مشهوری که الان با آن روبه رو هستیم. مزیت اولش این است که در تعریف ما، حوزهی تفقه به احکام شرعی محدود نشده است. در تعریف مصطلح از فقه، یک اشکالی وجود دارد و آن اینکه گفته میشود «الفقه هو العلم بالاحکام الشرعیه» در حالی که در آیهی نَفر و در بعضی از روایات، ما به تفقه در «دین» دعوت شدهایم. ما همیشه این پرسش را مطرح کردهایم که چرا تعریف اصطلاحی از فقه با تعریفی که در قرآن از فقه آمده فاصله دارد؟ شما محدودهی تفقه را در آیهی نَفر «لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ» میدانید؛ و قبول دارید که در اینجا لیتفقهوا فی الاحکام نیامده است. احکام، بخشی از دین است یا در آن روایتِ منسوب به امام کاظم علیه السلام، حضرت فرمودند: «تَفَقَّهُوا فِی دِینِ اللَّهِ فَإِنَّ الْفِقْهَ مِفْتَاحُ الْبَصِیرَة» حضرت نفرمود تفقهوا فی الاحکام الشرعیه. اینجا باید پرسید که چرا ما نباید در کل دین تفقه داشته باشیم و فقط باید در احکام شرعی تفقه کنیم؟ ممکن است بعضی بگویند تفقه در ابعاد دیگر دین را در علم کلام انجام میدهیم یا در علم اخلاق بحث میکنیم که اینجا یک اشکال مهمتری مطرح میشود و آن اینکه بالاخره ادبیات استنباط باید واحد باشد چون شما در استنباط مصطلح با کلمات شارع روبه رو هستید. در کلام هم با کلمات شارع روبه رو هستید در اخلاق هم با کلمات شارع رو به رو هستید بنابراین باید قواعد استنباط تا حد زیادی مشترک باشد و بحث شود بنابراین اگر کسی در جواب اشکال ما بگوید که ما بخشی از فقه را به این تعریف کردیم بخش دیگر فقه همان کلام است بخش دیگر فقه همان اخلاق است [این اشکال ما را بایستی پاسخ دهند]. لذا دیدید بعضی از آقایان درس خارج اخلاق و درس خارج کلام گذاشتهاند. بنابراین در اینجا اشکال ما جزئیتر و دقیقتر میشود: آیا در درس خارج اخلاق هم همین انضباطهای علم اصول رعایت میشود یا رعایت نمیشود؟ همین انضباطهای مبتنی بر قواعد اصولی آنجا هم ملاک هست؟ یا نه! ملاک نیست؟ به هر حال برخی از آقایان دفاع کردهاند اگر دفاع آقایان را بپذیریم پس به یک نوعی از تعریف ما دفاع میشود. اینکه ما گفتهایم استنطاق از وحی به نحو مطلق [با این دفاع آقایان، پذیرفته میشود]. هر پرسشی از هر حوزهای داشتید اگر استنطاق از وحی کنید شما در واقع اجتهاد کردید یعنی ما همان حرف را دقیقتر و فنیتر گفته و دیگر نیامدهایم اجتهاد را در سه حوزه معنا کنیم که یک بار بگوییم «هو العلم بالاحکام الشرعیه» و یکبار تعریف کلام و بار دیگر، تعریف اخلاق را مطرح کنیم. البته در خود تعریف دین به اخلاق و اعتقادات هم بحث است؛ که به این مطلب در سر جای خودش اشاراتی خواهیم داشت. پس این مزیت اول. مزیت اول این است که ما به نحو مطلق قائلیم که میشود از وحی استنطاق کرد. در روایت است که میفرماید «مَا مِنْ شَیْءٍ إِلَّا وَ فِیهِ کِتَابٌ أَوْ سُنَّةٌ» دیگر ما به لحاظ وضع، عامتر از کلمهی شیء نداریم. در مورد همهی اشیا میشود بر مبنای کتاب و سنت تحلیل ارائه کرد. میشود از کتاب و سنت در مورد همهی اشیا پرسید. پس در تعریف ما، این، مزیت اول است.
پذیرش نقش امام در فرآیند فهم؛ مزیت دوم تعریف تکاملی از تففه
مزیت دوم این است که ما در کلمهی استنطاق، مخاطب استنطاق را - که وحی باشد - آن را در فهم خودمان حاضر فرض کردیم. درحالی که در اجتهاد موجود فرض بر این است که ما از متن صامت برداشت میکنیم. وقتی شما میگویید که «هو العلم بالاحکام الفرعیه عن ادلتها التفصیلیه» مراد از این ادله، آیه و روایت است - حالا البته عقل هم دلیل است و اجماع هم بازگشتش به آن دو است - شما در مورد عمدهی دلایل که کتاب و سنت است فرض گرفتید که کتاب و سنت، متن و کلماتی هستند که در بین خطوطی نوشته شدهاند و ما از یکسری کلمات صامت برداشت میکنیم. درحالی که ما در تعریف استنطاق از وحی، این مبنا را گنجاندهایم که خدای متعال و امام علیه السلام، در ایجاد فهم و تفاهم نسبت به دین اصل هستند. اینگونه نیست که شما مستقلاً از یک متن صامتی استنباط کنید. نه خیر! تلقین امام هم اینجا وجود دارد. یعنی دو نفر، آیات قرآن یا روایاتی را میخوانند ولی دو برداشت متفاوت دارند. متن صامت اینجا خیلی نمیتواند این مسئله را توضیح دهد. شما با یک شدّت و اخلاصی طلب فهم میکنید و تابع شدّتتان در طرح مسئله و تابع اخلاص و تزکیهتان، یک عنایتی به شما میشود آنگاه شما یک برداشتی را پیدا میکنید. لذا قرآن میفرماید «یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیرًا» قرآن همیشه ابزار هدایت نیست «خدای متعال» به وسیلهی قرآن، افراد را هدایت میکند. در مورد روایات هم اینگونه است. حضرت ولی عصر ارواحنافداه که الان امام حیّ هستند ایشان القای فهم میکند؛ به برخی بیشتر القا میکنند به بعضی کمتر. در واقع ما برای فهم دین مقابل یک موجود زنده قرار داریم نه یک موجود صامت. حالا ممکن کسی اینجا بپرسد که پس جای کلمات چه میشود؟ کلمات وحی که در کتب و اصول روایی ما و در قرآن آمده دو کارکرد پیدا میکنند: یک اینکه القای فهم امام، در واقع القای ظرائف و دقائق همین متون است یعنی امام علیه السلام و وحی، یکبار در قالب آیات و روایات، دقتهای فقهی و شرعی را مطرح کردهاند ولی ما اگر به امام علیه السلام متوسل نشویم آن ظرائف را خیلی دقیق نمیفهمیم. حجابهایی در وعاء فهم ما وجود دارد که ما بدون زیارت نمیتوانیم این دقتها را متوجه شویم. لذا شما زیاد از علما شنیدهاید که ما وقتی قرآن میخوانیم با قرائتهای اولیهمان یک فهم پیدا میکردیم ولی تکرار که میشد یک فهمهای دیگری پیدا میکردیم. آقایان علما وقتی در مورد زندگی خودشان و یا دیگر علما داستان نقل میکنند بر روی این مسئله بسیار تأکید کردهاند که ما مورد عنایت واقع شدهایم. حالا یا تلویحاً میگویند [یا تصریحا] مرحوم آیت الله بهجت رحمه الله بعضی وقتها میفرمودند که من یک نفری را سراغ دارم که خدمت حضرت ولی عصر رسیده بود [و مثلا در ادامه، آن کرامت را نقل میکنند] که برخی آقایان میگویند منظور ایشان از «یک نفر» خودشان هستند. پس یا به نحو تلویحی یا به نحو تصریحی، آقایان علما میگفتند که بعد از زیارت یا بعد از ملاقات با ولیعصر ارواحنافداه و بعد از توسل به ایشان، بابهایی از فهم برایمان ایجاد شد که قبل از آن این ابواب نورانی وجود نداشت. با این حال در حوزه، این موارد در قالب روش تفقه بحث نشده و تا الان، بیشتر در قالب داستانها و امور جانبیِ فقاهت در مورد اینها بحث صورت گرفته در حالی که در تعریف ما این معنا در کلمهی «استنطاق از وحی» به عنوان پیشفرض گنجانده شده است. پس ما پذیرش نقش امام در فهم و تفقه را در تعریف خودمان مفروض گرفتهایم؛ درحالی که در تعریف موجود، ما مخاطب خودمان را امام نمیدانیم بلکه با یک متن صامت ارتباط برقرار کرده و فهمیدن را آغاز میکنیم. مثلاً میزان الحکمه - که از کتب متأخر روایی است - را باز کرده و شروع به مطالعه میکنیم و بالاخره یک فهمی برای ما پیدا میشود. اما اگر گفتید «الفقه هو الاستنطاق عن الامام» یا «استنطاق عن الوحی» این یعنی من امام را در فرآیند تفقه و فهم خودم حیّ و حاضر و زنده میبینم و این با دهها دسته از روایات قابل دفاع است. از جمله روایاتی که خواص زیارت را بحث میکنند حضرت فرمودند کسی که به زیارت ما میآید یکی از فایدههای زیارت این است که علمش زیاد میشود. پس این خاصیت اول است.
خاصیت دومی که در بحث نقل است این است که فرضاً من به زیارت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام توفیق پیدا کردم و در مورد یک باب علمی متوسل شدم، نمیتوانم این را بدون استظهار از همین متون بیان کنم. یعنی در مقام تفاهم با انسانهای هم عصر و مخاطب خودم، باید ادلهی این فهم روایی خود را از همین آیات و روایات بگویم تا باب صوفیگری و شهودِ بدون دفاع بسته شود. پس بالاخره وقتی ما میگوییم نقش امام را در فهم و تفقه میپذیریم معنایش این نیست که استظهار به نقل و آیات و روایات را تضعیف میکنیم. نه! ما میگوییم بدون توسل به امام، حتی اگر شما قصد استظهار داشته باشید دقائق ظهورات امام را متوجه نمیشوید. این یک خاصیت است. پس حتماً در فرایند اجتهاد استظهار باقی خواهد بود یعنی استنطاق از امام به معنی عبور از استظهار نیست. نه خیر! شما از امام استنطاق میکنید، سؤالتان را از امام مطرح میکنید، به حضرت متوسل میشوید، سپس حضرت مثلاً دقائق سورهی محمد را به شما القا میکند و شما همان دقائقی که در سوره است را میفهمید و بر اساس همین استظهارات میتوانید این دقائق را به مخاطب خودتان انتقال دهید. این، نکتهی دقیقی است که ما را با فهمهای صوفیانه و فهمهای شهودی که قابل دفاع نیست فاصله میدهد. حال ملحق به همین مورد، شما میتوانید سائر شهودها را تحلیل کنید که من در جلسات تفصیلیتر بحث میکنم. پس این، مزیت دوم ما است که عرض کردم. من دوباره تکرار میکنم: وقتی میگوییم «الفقه هو العلم بالاحکام الفرعیه عن ادلتها التفصیلیه» در واقع در این کلمهی ادلهی تفصیلیه فرض گرفته شده که ادله، متن صامت است؛ کلماتی هستند که در کتاب و در اصول روایی وجود دارد. ولی وقتی گفتیم «الفقه هو الاستنطاق عن الامام» یا «عن الوحی» ما فرض گرفتیم که امام هم در فرآیند فهم من و شما حاضر است.
پذیرش و تأکید بر نقش طلب در تفقه؛ سومین ویژگی تعریف تکاملی از تفقه
تفاوت سوم - که بسیار بحث مهمی است و اینها بعدا در سرنوشت روش تفقه تغییر ایجاد میکند - این است که ما بر پذیرش نقش طلب و سؤال در تفقه تاکید کردهایم. چرا؟ چون گفتهایم «الفقه هو الاستنطاق» "شما" باید استنطاق کنید شما که قصد فقاهت دارید باید در وجودتان طلب باشد بایستی در وجودتان پرسش باشد. اساساً استنطاق را را موقعی میشود فهم و تصور کرد که وجود پرسش و وجود دغدغه در طرف مقابل احراز شده باشد وگرنه استنطاق نیست. تکیهی استنطاق به این است که شما یک سؤال و پرسشی دارید؛ که در اینجا هم دهها دسته بحث شکل میگیرد که حالا چگونه میشود در انسانها طلب ایجاد کرد که بروند و از امام استنطاق کنند. این هم منشأ پیدایش دهها دسته بحث میشود. اساسا سرنوشت اداره حوزههای علمیه تغییر پیدا میکند. ما حدود ده دسته روایت را ان شاءالله در دورههای تفصیلی بحث میکنیم که عمل به این ده دسته آیات و روایات کمک میکند پرسش در قلب طلبه به وجود بیاید. وقتی طلب به وجود بیاید، حرکت هم به وجود میآید، دقت هم به وجود میآید. لذا در بعضی از روایات اینگونه است که اهل بیت علیهم السلام بسیار دقیق فرمودند که «لَا تُکْثِرَ السُّؤَال» سعی کنید در مقام تفاهم و تفهم، زیاد سؤال نپرسید. البته در بعضی از روایات دیگر داریم که انسان باید طول سؤال داشته باشد [و اینها قابل جمع است] در بعضی از روایات داریم که «لَا تُکْثِرَ السُّؤَال» اینجا «لَا تُکْثِرَ السُّؤَال» یعنی در مجلس واحد. چون وقتی دو یا سه سؤال را پشت سر هم میپرسید هیچ کدام از سؤالات، فرصت استنطاق و بررسی پیدا نمیکند. اما منافاتی ندارد با اینکه انسان اکثار سؤال داشته باشد [ولی در جلسات متعدد، هرکدام را طرح کند] یعنی اگر در مورد یک بحثی یک معلمی ده تا سؤال در ذهنش هست یک سؤال را مطرح کند و به همان خوب بپردازد و اصطلاحاً آن را به حسن السؤال تبدیل کند تا بشود بر اساس آن سؤال استنطاق انجام داد. لذا آن وقت در جلسهی بعد هم یک سؤال دیگری بپرسد در جلسهی بعدش هم یک سؤال دیگر بپرسد. پس طول سؤال هم داشته باشد. برای چه اهل بیت علیهم السلام این بحثها را در مورد اکثار سؤال مطرح کردند برای اینکه استنطاق شکل بگیرد. اگر شما ده تا سؤال پرسیدید یعنی عملا نمیخواهید استنطاق کنید. چون استنطاق یک طرف گویندهای هم دارد و او باید فرصت پیدا کند وارد بحث و گفتگو شود. بنده متأسفم و نمیتوانم این تأسف خود را مخفی کنم که انسان وقتی بعضی از دروس را در حوزهی علمیه میبیند متوجه میشود یک عدهای فقط میخواهند بهمن سؤال و پرسش را ایجاد کنند نسبت به یک دستگاه فکری. یعنی در واقع نمیخواهند استنطاق شکل بگیرد. خب عمل به این روایت «لَا تُکْثِرَ السُّؤَال» یک خاصیت دیگری هم دارد. آن خاصیتش چیست؟ این است که شما فرصت حسن السؤال پیدا میکنید. حسن السؤال چیست؟ روایت میفرماید نصف علم است. لذا وقتی شما میفرمایید «الفقه هو العلم» بنده عرض میکنم این علم وقتی به دست میآید که شما نصف اولیهاش را - که سؤال خوب است - تأمین کنید. تأمیناش نیز در گرو عمل به همین روایت «لَا تُکْثِرَ السُّؤَال» است. حالا این، یکی از دسته روایاتی بود که من عرض کردم. بنده ان شاءالله در جلسات دیگر نُه دسته روایات دیگر را هم عرض میکنم؛ که همهی اینها حول شکلگیریِ این مسئلهی سؤال و پرسش در فرد است. پس در تعریف ما از فقه ویژگی سومی وجود دارد و آن اینکه نقش طلب و سؤال در تفقه برجسته شده است. در حالی که در تعریف موجود: «الفقه هو العلم بالاحکام الفرعیه عن ادلتها التفصیلیه» به نحو اجمال به آن پرداخته شده ولی ما به آن تصریح کردیم. پس تعریف ما از تفقه و اجتهاد که عرض کردیم: «الفقه هو الاستنطاق عن الوحی» سه مزیت را نسبت به تعریف مشهور دارد. حالا با این تغییری که در این تعریف ارائه دادیم میتوانیم وارد روش اجتهاد شویم. من دوباره عرضی که اول جلسه داشتم را تکرار میکنم. شما اگر تعریف موجود از اجتهاد را بپذیرید خیلی نمیتوانید در بحث روش شناسی، انقلاب کنید؛ و حتما میدانید که ما به انقلاب در روش شناسی تفقه نیاز داریم. چون سطح فقاهت فعلی نمیتواند همهی نیازهای اداره جامعه را پاسخ دهد و نمیتواند ما را وارد وادی نظامسازی کند. لذا حتماً باید روش تفقه را ارتقا دهیم خب تعریفی که ما از تفقه ارائه دادیم، هم حوزهی تفقه را واقعیتر مطرح میکند، هم بر روی نقش امام در تفقه تاکید کرده و هم نقش طلب و پرسش را برجسته ساخته است. چه بسیارند کسانی که به حوزهی علمیه وارد میشوند و در ابتدا انگیزههای الهی هم دارند ولی چون مدیریت حوزه نمیتواند پرسش و طلب را در وجود آنها احیا کند به تدریج آن انگیزهها به سردی گرایش پیدا کرده و مسیر تفقه در آنان متوقف میشود. بر اساس این تعریف خیلی میتوانیم بعدها تحول داشته باشیم و بحث کنیم. پس این از تعریف ما؛ البته در مقابل تعریفهای مشهور است و باید دقتهای دیگری در آن ایجاد گردد و بحث شود ولی به هر حال این، نقطهی آغاز است. پس من پنجاه درصد مباحثم را مطرح کردم نصف اصلیِ بحث این است که شما به من بگویید شما فقاهت را چه چیز تعریف میکنید تا بعد برسیم به روش فقاهت. هر اصلی را در تعریف فقاهت گنجاندیم روش فقاهت هم تبعیت میکند از آن اصلی که در نظر گرفته شده است. من یک نکتهای را اینجا بگویم که تفاوتهای تعریفی خیلی بیشتر از اینهاست و من به این سه مورد اکتفا کردم و در جلسات دیگری باید فوائد دیگری که بر این تعریف مترتب است بیان کنم.
اصل بیان مبتنی بر ظرفیت؛قاعده اول تفقه
حال وارد روش استنطاق شویم. پس یک طرفِ استنطاق فردی است که پرسش، طلب و سؤال دارد و طرف دیگرِ استنطاق، وحی است؛ که وحی همان امام علیه السلام است. امام، فهم قرآن را دارد و روایات در واقع شرح قرآن است. «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» یعنی امام در مورد تنزیل قدرت تبیّن دارد، در مورد متشابهات هم باید به راسخون فی العلم مراجعه کرد. امام علیه السلام برابر با وحی است بنابراین یک طرف استنطاق امام علیهالسلام است و یک طرف استنطاق ما هستیم و پرسشهایمان. حالا گاهی وقتها واقعاً وجود ما درگیر فقط یک پرسش است؛ که حضرت فرمود «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا» گاهی وقتها بعضی از قلوب، قلوب با ظرفیتی است دهها و صدها پرسش دارند. من همیشه ذکر خیری میکنم از جناب محمدبن مسلم! ایشان معروف هست که میگویند من هیچ چیزی به ذهنم نیامد الا اینکه از امام باقر و امام صادق علیهما السلام پرسیدم. جناب محمد بن مسلم مصداق این انسانهایی هستند که قلوب با ظرفیت دارند. ولی منافاتی ندارد که بعضی ممکن است در مورد یک مسئله حالت استنطاق داشته باشند ولی در مورد همان مسئله مجتهد هستند و در مورد همان مسئله دارند تفقه میکنند. تابع ظرفیت انسانها سطوح اجتهاد و تفقه هم تفاوت پیدا میکند. پس این میشود: اصل اول در روش استنطاق. اصل اول، مسئلهی ظرفیت است. یعنی اگر شما اجتهاد را استنطاق از وحی دانستید بنده عرض میکنم ظرفیت در استنطاق اصل است. امام علیه السلام هیچ وقت خلاف ظرفیت پاسخ نمیدادند. این طرف داستان هم هیچ کس نمیتواند بالاتر از ظرفیتش پرسشی مطرح کند لذا یک عرضه و تقاضای طبیعی شکل میگیرد. حالا اگر کسی خواست در دوران غیبت، شباهتی با امام علیه السلام پیدا کند و در مقام افتاء بنشیند او هم باید حواسش باشد که اگر کسی از او استنطاق کرد باید ظرفیت را اصل قرار دهد و اگر ظرفیت را اصل قرار ندهد این بر خلاف هدایت است. پس این میشود: اصل اول در روش استنطاق.
بیان مبتنی بر تامل و تحریک فکر؛ اصل دوم روش تفقه
عرض کردیم که در کلمهی استنطاق، پرسش بسیار موضوعیت دارد اساساً اجتهاد از پرسش شروع میشود. من داخل پرانتز عرض کنم که دیدهاید خیلیها شرح مرحوم آیت الله مسلم قلیپور را میخوانند و میروند امتحان میدهند: حالا یا شرح رجال ایشان را یا شرح اصول ایشان را یا شرحهای دیگر ایشان. خب اینکه فرآیند تفقه و اجتهاد نشد! یعنی این سیستم ارزشیابی حوزه جدّاً معیوب است. مثلاً من پایه ده هستم ولی نمرههایم را از شرحهای مرحوم قلی پور به دست آوردهام در حالی که ارزیابی حوزه باید ارزیابی استنطاق باشد بر مبنای نظام پرسشهای طرف باشد. حالا اگر شما گفتید در استنطاق، پرسش، اصل است؛ پاسخدهنده باید جوابی که به شما میدهد تحریککننده فکر باشد تا شما یک قدم استنطاقتان را ارتقا بدهید. بله! پرسش اول شما را جواب میدهد ولی باید پرسش دیگری را روبهروی شما قرار داده و یک زاویهی جدیدی را روبه روی شما باز کند. پس اصل دوم در روش استنطاق این است که باید مبتنی بر تحریک فکر باشد. خیلی مهم است که چگونه میشود یک پرسش را تثبیت کرد و از آن پرسش قبلی، یک پرسش دیگر متولد کرد. این، قاعده میخواهد و باید راجع به آن بحث کنیم؛ که ما این را در قواعد استنباط خودمان بحث کردیم. مثلاً در قسمت اول عرایضم اشاره کردم، عرض کردم «لَا تُکْثِرَ السُّؤَال» اگر کسی میخواهد استنطاق کند قاعدهی اولی این است که زیاد سؤال نپرسد چون پرسش مکرر، جلوی دقت استاد در سؤال را میگیرد اصلاً وقتی شما ده پرسش را با همدیگر مطرح میکنید در واقع خودتان خواستید که استاد اصلا پاسخ دقیق به شما ندهد. اصل دوم اجتهاد این است دیگر: مثلاً ما درس خارج رفتهایم و [میخواهیم طلاب را ارزیابی کنیم] از روی پرسش طلبه میشود فهمید طلبه ملّا هست یا نه. شما حتما درس خارج تشریف بردهاید. یکی از آقایان وقتی کسی سؤال زیاد میپرسید در جواب میفرمودند شما مطالعهتان را زیاد کنید! محترمانه میگفتند شما سؤال خوبی نمیپرسید. اساسا این در درسهای خارج رسم است - خصوصاً در آن درسهای خارجی که جدی است - که مستشکلین چند نفر هستند و استاد به همه، اجازهی طرح اشکال نمیدهد. چرا؟ چون اشکالی که پخته نیست بهتر است طرح نشود. این از طرف شاگرد. پس قاعدهی دوم تأمل است دیگر. از طرف استاد هم اینگونه است. در مورد استاد هم روایت دارد: میفرماید استاد نباید زود جواب سؤال را بدهد و بایستی با تأخیر جواب دهد. نقل میکنند که یک جمعیتی از دانشجویان چند دههی قبل رفته بودند خدمت آقای صفایی (معروف به عین.صاد) بعد همه گزارش داده بودند و بعد گفته بودند که حاج آقا! جلسه در خدمت شماست؛ استفاده میکنیم. آقایی که در آن جلسه بود برای من نقل میکرد میگفت ایشان یک بیست دقیقهای هیچ مطلبی نگفت و جلسه کاملا ساکت بود. همه داشتند در ذهن خودشان میگفتند که چرا حاج آقا ساکت هستند. ایشان در واقع با سکوتشان داشتند یک انتظاری را در مخاطبین به وجود میآوردند بعد هم وارد بحث شده و نکاتی را گفتند. ایشان گفتند ما در این سفری که به قم آمده بودیم شاید خدمت پنج تن از بزرگواران رسیدیم ولی من یادم نیست آن بقیه چه گفتند اما به خوبی در خاطرم مانده که مرحوم آقای صفایی به ما چه گفتند. به چه علت؟ به خاطر اینکه به سرعت وارد بحث نشدند. درست است به شاگرد گفتند «لَا تُکْثِرَ السُّؤَال» ولی به استاد هم گفتهاند که با حوصله جواب بدهد. چرا؟ نه این که بخواهد خدای ناکرده به شاگرد بیاحترامی شود بلکه استاد دارد ارزیابی میکند که آیا کشش و طلب برای پاسخی که در قلبش هست در مخاطبش نیز وجود دارد یا نه. باز اینجا طلبههای روایت نخوانده - ما از آنها به آخوندهای روایت نخوانده تعبیر میکنیم - به شما اعتراض خواهند کرد ولی شما تحمل کنید. میگویند آقا! ایشان پاسخ سؤالات ما را نمیدهند. بله! اگر یکجایی شما احساس کردید که طلب وجود ندارد باید سکوت کنید عیبی ندارد. شما تحمل کنید که متهم میشوید به اینکه پاسخ سؤال را نمیدهید. برای اینکه پاسخ برای حل مشکل است وقتی طرف پاسختان آماده دریافت نیست شما باید او را آماده کنید. پس در روش استنطاق از وحی، هم طرف امام علیه السلام حواسش به تحریک فکر است و هم طرف استنطاقکننده باید حواسش به این مسئله باشد. فرض بفرمایید همین متن کتاب کفایه را اگر ما با همین مدل بخواهیم درس بدهیم اولاً طول دورهی تدریس خیلی متفاوت میشود مخاطبان تدریس بسیار متفاوت میشوند ولی به هر حال افراد هم بیشتر مسلط میشوند. مرحوم استاد ما نقل میکردند از استاد خودشان مرحوم آقای آسید منیر، میگفتند ایشان وقتی به قم هجرت کردند به درس کفایه رفته بودند و هم دورهایهای آنها یکسال کفایه را خوانده بودند به همان فاصله زمانی که عُرف بوده و به درس خارج رفته بودند. بعد به ایشان گفته بودند چرا شما درس خارج نمیآیید؟ ایشان گفته بودند من میخواهم یک دور دیگر کفایه را بخوانم. با اینکه مرحوم آقای آسید منیر آدم باهوش و اهل تحلیلی بودند ولی به هر حال احساس کرده بودند باید دقیقتر بحث را ببینند. لذا بعداً که ایشان دو دوره اصول گفتند در مباحثاتشان نقدهای جدیای به مرحوم آخوند کردند. پس این مهم است. این بحث شما که میگویید من میخواهم از وحی استنطاق کنم. میگوییم قاعده دوم استنطاق از وحی، مسئله تحریک فکر و مسئلهی تأمل است. استنطاق باید مبتنی بر تأمل باشد.
بیان مبتنی بر مُکث؛قاعده سوم روش تفقه
قاعدهی سوم این است که باید مبتنی بر مُکث باشد. مُکث یعنی چه؟ من این را مقداری توضیح دهم. قرآن میفرماید «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلی مُکْثٍ» میفرماید ما قرآن را آیه آیه کردیم بریده بریده کردیم تکه تکه کردیم. برای چه؟ برای اینکه دست پیامبر در مقام قرائت باز باشد. تکه تکه قرائت کند پشت سر هم قرائت نکند فصل فصل و آیه آیه قرائت کند. چرا؟ حکمت قرائت آیه آیه تحریک فکر است. استنطاق مبتنی بر مُکث. اگر قرار شد بنده مثلا راجع به صلاة، آیات و روایات آن را با مکث خدمت شما بحث کنم فرض کنید ده آیه راجع به صلاة است صد روایت هم هست کدام آیه را اول بگویم؟ کدام آیه را دوم بگویم؟ کدام آیه را سوم بگویم؟ بالاخره اگر قرار شد ترتیب را در قرائت بپذیریم باید یک قاعدهای هم باشد که بگوییم در اول قرائت، چه مسئلهای را قرائت کنیم سپس چه مسئلهای قرائت شود. اینجا ما بحث کرده و گفتیم در مقام استنطاق، اول باید آیات و روایات ثبت قرائت شوند. آیات و روایات ثبت یعنی چه؟ یعنی آن آیات و روایاتی که فوائد حکم شرعی را برای شما بحث میکند. مثلاً در مورد صلاة اینگونه است که «فَرَضَ اللَّه الصَّلَاةَ تَنْزِیهاً عَنِ الْکِبْر» این عبارت که در خطبهی فدکیه است، ارکان صلاة و واجبات صلاة را بحث نمیکند بلکه فایدهی صلاة را بحث میکند. قبل از اینکه شما مردم را به صلاة دعوت کنید باید صلاة را در قلب آنها ثبت کنید و فایده صلاة را برای آنها بگویید. حالا این فقط مربوط به صلاة نیست در مورد زکات هم همین گونه است. امام علیه السلام ابتدا یک مسئله را در وجود انسانها ثبت میکند یعنی نظام فوایدش را برای انسانها میگوید. کسی هم که میپرسد اگر آغاز گفتگو است علی القاعده پرسش خوب این است که در مقام ثبت باشد. دوجا یکی در نهج البلاغه و یکی هم در خطبهی فدکیه؛ و به نحو تفصیلیتر: در علل، هم علل الشرایع، هم در علل فضل و هم روایات علل در خصال، کافی و در جاهای متعدد، اهل بیت علیهم السلام مفصلا راجع به ثبت احکام بحث کردهاند. ولی ما الان در مقام تفاهم با مردم اینها را نمیگوییم. ما اول شروع میکنیم در مورد صلاة از تعدد رکعاتش، از ارکانش و از احکامش بحث میکنیم یعنی از وسط بحث گفتگو را آغاز میکنیم. در حالی که استنطاق مبتنی بر مُکث است؛ هم از طرف فردی که استنطاق میکند و هم از طرف فردی که دارد پاسخ میدهد هردو باید رعایت کنند. لذا من برخی از روایات را دیدم که فرد از امام سؤال میپرسد اما امام جواب سؤال او را نمیدهد و میفرماید یک سؤال مقدم است بر سؤال تو! یعنی در واقع دارد سؤال مکلف را تصحیح و تنقیح میکند؛ که یعنی شما در طرح این سؤال دقت نکردید. خب این را میخواستم داخل پرانتز بگویم که روش فقاهت و روش رسالهنویسیِ ما با بیان امام علیه السلام بسیار تفاوت دارد. در رسالههایمان بخش ثبت احکام را حذف کردیم وقتی بخش ثبت را حذف کردیم انگیزهی مردم برای عمل به احکام کاهش پیدا میکند. خب بخش دوم بخش تحلیل احکام است؛ به صورت مفصل روایات تحلیل احکام را داریم «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِفَاتِحَةِ الْکِتَاب»، «لَا صَلَاةَ بِغَیْرِ افْتِتَاح»، «لَا صَلَاة إِلَّا بإِفْرَاغِ الْقَلْب» ببینید امام علیه السلام دارد اجزای صلاة را بحث میکند یا اعداد صلاة را بحث میکردند. این مرتبهی دوم است که ما به آن، مرتبهی تحلیل یک حکم میگوییم. این هم یک مرتبه است. مرتبهی سومی که در مقام مُکث وجود دارد، مرتبهی پردازش و عملیاتی کردن آن حکم است. باز این هم روایات مجزا دارد مثلاً در همین حکمِ صلاة، شما یکبار صلاه را ثبت میکنید یکبار صلاة را تحلیل میکنید یکبار هم مردم را دعوت میکنید که مسجد بسازند. مسجد بسازند یعنی چه؟ یعنی عمل به حکم صلاة را تسهیل کردن. یا شما دعوت شدهاید به اینکه معطر به مسجد بروید. یعنی فضای نماز را دلپذیر کنید. وقتی دلپذیر کنید یعنی در تحقق دارید عمل به صلاة را تسهیل میکنید. این هم یک سطح از روایات است. پس استنطاق باید مبتنی بر مُکث باشد. مُکث یعنی با ترتیب وارد بحث شدن. سیر ترتیب هم از ثبت به تحلیل به پردازش است. اگر شما اول کار گفتید «لَا صَلَاةَ لِجَارِ الْمَسْجِدِ إِلَّا فِی الْمَسْجِد» گفتید شما که همسایهی مسجد هستید باید بیایید مسجد نماز بخوانید؛ او حق دارد به شما بگوید که من صلاة برایم ثبت نشده است. حالا ممکن است به این لفظ فنیِّ اصولی نگوید اما پیداست ما اشتباه کردیم که از آنجا شروع کردیم. روایات باب همسایگیِ مسجد، جزو روایات پردازش است؛ نه جزو روایات تحلیل است و نه جزو روایات ثبت. ولی الان رسالههای ما اینجوری نیستند رسالههای ما عمدتاً روی تحلیل صلاة ایستادهاند بعضی وقتها هم تحلیل، پردازش و ثبت در بیان یک حکم شرعی با همدیگر مخلوط شده است و از این حیث انضباط کمی در رسالهها مشاهده میشود. نتیجهاش هم این شده که تفاهم فقه پایین آمده است. لذا مردم و حتی خود طلبهها میگویند فقه یک علم حقوقی است و جزو حقوق دسته بندیاش میکنند. لذا با این روشی که ما داریم استنباط و بیان میکنیم عقلانیت فقه وضوح پیدا نمیکند. اما اگر اصل سوم استنطاق که بیان مبتنی بر مُکث است را رعایت کنید شما در واقع عقلانیت تفقه را هم بحث کردید. حالا من الان در این جلسه نمیخواهم همهی اصول استنباطی خودمان را بگویم فقط خواستم مثال بزنم. لذا سه اصل را اشاره کردم.
بررسی اجمالی قواعد دیگری در روش تفقه
باز در استنطاق، رفق اصل است. استنطاق بدون محبت نمیشود در روایات، مکررا این عبارت را داریم: «جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاک» راوی به امام علیه السلام عرض میکند خدا مرا فدای تو بکند. با امام علیه السلام با محبت حرف میزنند. از آن طرف هم امام علیه السلام با محبت پاسخ میدهد. مثلاً در روایت دارد که أبان با امام صادق علیه السلام بر سر قضیهی حکم دیهی انگشتان مباحثه میکردند أبان عرضه میداشت این حکم از طرف شیطان است! یعنی تعبیر تندی نسبت به امام بکار برد، امام علیه السلام فرمودند «مَهْلًا یَا أَبَان!» خیلی با مهربانی و تلطّف فرمودند، آرامتر آرامتر! اینجوری مباحثه نکن. اما یک جایی هم امام فرمودند «ثَکِلَتْکَ أُمُّک» یا تعبیر «یا ایها الفاسق!» تعبیرهای تند به کار میبرند و کلاً رفق را در فضای استنطاق حذف کردند.
مقایسه در استنطاق اصل است یعنی تبیّن رشد از غی؛ باز این، یکی از قواعد است. بیان مبتنی بر منزلت اصل است. یعنی هر مسئلهای را که شما گفتید باید منزل آن مسئله را بگویید مثلاً شما میگویید «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَة» باید از امام بپرسید که این «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَة» کجا پیدا میشود آیا در هاروارد و ماساچوست و استنفورد هم پیدا میشود؟ بعد اگر از امام علیه السلام استنطاق کند امام میفرماید «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا» یا «مَا مِنْ عِلْمٍ إِلَّا وَ أَنَا أَفْتَحُه» اینکه بعضی در قم میگویند پیغمبر مرشد معنوی است پیداست اینها خیلی روایت نخواندهاند. روایات صحیحالسند قطعیالصدور قطعیالدلاله به ما میگوید که ما همهی سؤالاتمان را میتوانیم از امام علیه السلام بپرسیم اصلاً آنها معدن علم خدا و خزینههای علم خدا هستند. این بیان مبتنی بر منزلت است و فقط به موضوع علم هم اختصاص ندارد. هر موضوعی را شما بحث کردید [همین قاعده را باید رعایت کنید] مثلاً همین روایتِ «لَا صَلَاةَ لِجَارِ الْمَسْجِدِ إِلَّا فِی الْمَسْجِد» این بیان مبتنی بر منزلت است میفرماید نمازِ همسایهی مسجد جایش در خود مسجد است. بله! یک عبارت دیگری، شما را دعوت به صلاة کرده ولی این عبارت میگوید جای صلاة کجاست. پس قاعده بیان مبتنی بر منزلت داریم.
قاعده بیان مبتنی بر انفتاح داریم شما در روایاتمان به صورت مفصل مفتاح را بحث کردهاید. «أَنَّ لِکُلِّ شَیْءٍ مِفْتَاحا» کلید دست یابی به امورات مختلف در روایات بحث شده است. مثلاً روایت میفرماید «مِفْتَاحُ الْجَنَّةِ الصَّبْر» نمیشود شما راجع به جنت بحث کنید بعد پیرامون کلیدِ رسیدن به جنت بحث نکنید یا مثلاً دربارهی مسئلهی حضور قلب در صلاة، مفتاح دارد مفتاحش توجه در وضو است اینها باید بحث شود.
بیان مبتنی بر سیاق داریم بیان اهل بیت مبتنی بر سیاق است. پس بنابراین در مقام استنطاق باید نظام معهودات را پرسید وقتی در مقام استنطاق از وحی به دنبال کشف نظام معهودات برویم از بلای هرمنوتیک در اجتهاد و تکثر در قرائت تا حد قابل توجهی عبور میکنیم.
و در نهایت بیان مبتنی بر کمّ و عدد. استنطاق از وحی مبتنی بر عدد و کمّیت است برای اینکه ما میخواهیم عمل کنیم اساساً عمل بدون عدد تصورش سخت است لذا شما در همهی ابواب فقهی عدد دارید در صلاة عدد است در حج عدد است در زکات و خمس و دیگر ابواب نیز عدد موجود است. باید حکمت این اعداد را از امام استنطاق کرد. مثلاً در علل فضل و در عیون اخبار الرضا علیه السلام، در هر دو یک روایتی است که از حضرت پرسیدند چرا صلاة دو رکعت است؟ الان دأب ما بر این است که آقا! این تعبدی است. شما باید دو رکعت نماز بخوانید ولی امام علیه السلام اینگونه پاسخ ندادند فرمودند که چون در صلاة مضامین عالیهای وجود دارد و خداوند متعال میدانست مردم نسبت به این مضامین عالیه سهو دارند لذا گفت یکبار دیگر این مضامین عالیه را مرور کنند. پس اصل صلاة یک رکعت بود، به دلیل غفلت و با فلسفهی تربیت و تذکر شد: دو رکعت. پس یک بخش از حکمت توسعهی عدد در اسلام، امور تربیتی و تذکری است. حالا ما در بیان مبتنی بر کمّ 9 حکمت توسعهی عدد را مباحثه میکنیم؛ که حالا سر جایش باید همه را بحث کنیم ولی یکیاش همین است بسیاری از این موارد که عدد یک توسعه پیدا کرده است و به عدد دو تبدیل شده حکمت تربیتی دارد و برای تذکر است. پس اینها 9 قاعدهی استنطاق در نگاه فقهیای است که ما داریم. از این به بعدش را ما باید در درس فقه بحث کنیم یعنی بیایم مثلاً این تعریف را و این روش را در تولید نظریه به کارگیری کنیم.
عقلانیت فقهی یا عقلانیت فسلفی؛ کدام یک کارآمد تر است؟
ولی به هر حال آنچه به ذهنم آمد اجمالا در این جلسه محضرتان عرض کنم این بود که فقه هدایت، تفقه را تعریف میکند به استنطاق از وحی. این استنطاق از وحی، نسبت به تعریف مشهور سه مزیت دارد. حوزهی تفقه را مطلق میداند، بر نقش امام در تفقه و فقاهت و همچنین بر نقش طلب و پرسش در فقیه تأکید میکند؛ مبتنی بر این تعریف نیز در مقام بررسی روایات 9 قاعدهی اصولی نیز به کارگیری میکنیم. لذا شما دیدید که بنده زیاد تکرار میکنم که ما نیازی به فلسفه نداریم. علتش این است که ما از طریق این روش تفقه، 9 سطح معقولیت شارع را کشف میکنیم و از نگاه ما فقه دیگر یک امر حقوقیِ تعبدّی نیست. بله! بخش قابل توجه و عمدهی فقه، اوامر و نواهی یا احکام و فرائض هست. ولی به هر حال این احکام و فرائض الهی معقول هستند و روش کشف معقولیتشان در نگاه ما همین نُه دسته است. لذا بعضی به اشتباه فکر کردند مخالفت ما با فلسفه همان مخالفت اهالی تفکیک است. نه! ما سؤالی پرسیدیم که عقلانیت فقهی کارآمدتر است یا عقلانیت فلسفی؟ به نظر میآید اگر تعریف فقاهت و روش فقاهت از فقه کاشف معذِّر و منجِّز ارتقا پیدا کند به فقه نظام و به این معانیای که عرض کردم، طلبه در استدلال خودش از یک عقلانیت قویتری برخوردار است و آقایانی هم که از فلسفه دفاع میکردند - مثل مرحوم آیت الله مصباح و دیگران - غرض نهاییشان این بود که از فلسفه برای دفاع از دین استفاده کنند. حالا اگر با این بزرگان تفاهم شود که یک عقلانیت دیگری قابلیت تولد دارد که همان کارکردهای فلسفه - بلکه بهتر از آن – را دارد اینجا دیگر دعوا صغروی میشود. چون من وقتی راجع به عقلانیت فقهی بحث میکنم برخی تصور میکنند مخالفت ما با فلسفه مخالفت با عقلانیت است. درحالی که نه! ما داریم بین دو نوع عقلانیت مقایسه میکنیم. مثلاً از جمله فوائدی که این عقلانیت فقهی برای طلبهی ضعیفی مثل بنده به ارمغان آورده است این بود که ما قدرت تحلیل مسئلهمان ارتقا پیدا کرده است. در حالی که سالهاست فلسفه امتداد اجتماعی جدّیای پیدا نکرده و این، مطالبهی انقلاب را در حوزهی امتداد اجتماعی نتوانسته پاسخ بدهد. بنابراین خیلی مهم است که این معنا هم واضح شود که روش استنطاقی که بعدا از وحی پیدا میکنیم به ما قدرت تفاهم حداکثری با جریانهای رقیب و قدرت اقناع حداکثری مردم را به اعطا میکند. بنابراین ما بینیاز از فلسفهی موجود میشویم به علت اینکه توانستهایم یک عقلانیت پیشرفتهتری را توانستهایم از وحی استنباط کنیم. از این که وقت شما را گرفتم عذرخواهی میکنم. انشاءالله در جلسات دیگری بیشتر راجع به این مسئله بحث خواهم کرد. و الحمدلله رب العالمین
جمعه تون بخیر
آیا تا به حال مطالبی که فرمودید - که استفاده کردیم- را بر یک نظریه از نقشه راه تطبیق داده اید؟