بسم الله الرحمن الرحیم
نشست تخصصی تبیین نظریه فقهی سیاست خارجی قبل از ظهور روز چهارشنبه ۱۹ آبان ۱۴۰۰ در محل مسجد جمکران- پلاک ۳۱۳ با حضور جمعی از فضلای حوزه علمیه قم و نخبگان برگزار گردید. متن سخنرانی حجت الاسلام علی کشوری (دبیر شورای راهبردی الگوی پیشرفت اسلامی ) را در این نشست تخصصی در ادامه مطالعه بفرمایید:
سلام علیکم و رحمه الله و برکاته
بسم الله الرحمن الرحیم اعوذ بالله من الشیطان الرجیم الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا و شفیعنا فی یوم الجزاء و حبیب قلوبنا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المنتجبین سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا لآماله الفداء و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعن الدائم علی اعدائه اعداءالله من الآن الی قیام یوم الدین.
خدمت برادران گرامی خیر مقدم عرض میکنم. از این که در نشست تخصصی تبیین "سیاست خارجی قبل از ظهور" در مقایسه با نظریه سازه انگاری شرکت فرمودید از همه شما تشکر می کنم. همانطور که به استحضار شما رسیده است: در جلسه امروز به فضل الهی بر اساس روش فقهی که قبلا در فقه البیان مطرح کرده ایم و از آن دفاع کرده ایم؛ ان شاء الله می خواهیم حوزه "سیاست خارجی" را بشکافیم و اندکی راجع به آن بحث کنیم.
من برای اینکه ساختار نظریه "سیاست خارجی قبل از ظهور" در ذهن نخبگان محترم و مسئولین حوزه سیاست خارجی کشور تبیین شود؛ ان شاء الله امروز پنج سرفصل بحثی را محضرتان طرح خواهم کرد. به نظرم گفتگو راجع به این پنج محور ( که در واقع پنج پرسش پایه است) کمک می کند که نگاه به سیاست خارجی از حیث تئوریک و از حیث نظری بر پایه آیات و روایات در ذهن ها توسعه پیدا کند. بسیاری از گفتگوهای مرتبط به سیاست خارجه را شنیده ایم و بسیاری از مقالات را خوانده ایم؛ معمولا دوستان انقلابی و کسانی که دل در گرو این حرکت عظیم [انقلاب اسلامی] دارند وقتی می خواهند در این حوزه وارد بحث شوند، بر پایه چند اصل ورود پیدا می کنند و کل سیاست خارجی جمهوری اسلامی را تئوریزه می کنند. زیاد شنیده ایم که سیاست خارجی جمهوری اسلامی بر پایه قاعده "نفی سبیل" پایه گذاری شده است، یا برخی دیگر از اندیشمندان این اصل را مطرح می کنند که سیاست خارجی جمهور اسلامی بر اساس دو کلمه "دفاع از مظلوم" و " مبارزه با ظالم" پایه گذاری شده است. و البته چند اصل دیگر هم در گفتگوها به عنوان تکیه گاه در سالهای گذشته مطرح شده است. ما در ضمن اینکه این بحثها را درست میدانیم، و تحسین برانگیز است که در عصر غلبه تئوری های مدرن کسی به آیات قرآن و روایات اهلبیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) ارجاع بدهد؛ نکته ای را که مطرح کردیم این است که: باید بحث ها در حوزه سیاست خارجی تفصیلی تر بشود. یعنی: ما از نظام مفاهیم بیشتری که در ادبیات وحی مطرح است استفاده کنیم و واقعیت حوزه سیاست خارجی را بر اساس آنها تحلیل کنیم.
ببینید؛ در حوزه سیاست خارجی به دو شکل می توان وارد بحث شد: مثلاً در شکل اول شما پنج مفهوم را پایه قرار می دهید و اختلافات کشورهای حاشیه خلیج فارس را با کشور جمهوری اسلامی تحلیل می کنید. اما گاه همین تحلیل را بر پایه بیست مفهوم انجام می دهید؛ یعنی نظام مفاهیمی را که برای تئوریزه کردنِ این مسئله در روابط بین الملل طراحی می کنید، این نظام مفاهیم بیشتر و تفصیلی تر است. بنابراین درجه اقناعِ تحلیل و نظریه شما ارتقاء پیدا خواهد کرد. البته در چهل سال گذشته جمعیت دیگری هم خواسته اند که از مبانی سیاست خارجی جمهوری اسلامی دفاع کنند ولی پایه دفاع آنها از سیاست خارجی جمهوری اسلامی مثلا مفاهیم مطرح در "نظریه سازه انگاری" بوده است، یا البته به تعبیر صحیحتر از "فرا نظریه سازه انگاری" در تحلیل سیاست خارجی جمهوری اسلامی استفاده کرده اند. بنابراین برای اینکه ما از این دو شکل تحلیل (یکی: تحلیل اجمالی از سیاست خارجی بر پایه مفاهیم دینی. و دیگری تحلیل از مسائل مرتبط با سیاست خارجی جمهوری اسلامی بر پایه نظریات غربی) عبور کنیم؛ امروز تصمیم گرفته ایم یک سبد و یک مجموعه مفاهیم دینی را که به تحلیل روابط ما در حوزه بین الملل و سیاست خارجی کمک می کند را در اینجا مطرح کنیم. بنابراین این جلسه کمک خواهد کرد که ان شاء الله دست مستشارهای جمهوری اسلامی در منطقه برای اقناع مردم منطقه پُر شود. و در "جدال های احسنی" که همیشه ما با اتحادیه اروپا و کشور ایالات متحده آمریکا و رسانه هایی که از اینها طرفداری می کنند داریم؛ اگر این نظریه مورد توجه قرار بگیرد، ما قدرت اقناع و تفاهم بیشتری خواهیم داشت. و این بحث ان شاء الله کمک خواهد کرد که از این آفتها عبور کنیم.
برای اینکه فضای نظریه سیاست خارجی قبل از ظهور" تبیین شود؛ ابتدا به صورت اجمالی این پنج سرفصل را محضر شما ارائه می کنم و بعد از آن به اندازه ای که وقت داشته باشیم هر کدام از این سرفصلها را شرح خواهم داد. و امیدوارم که به دأب سایر نشست های تخصصیای که ما در مدرسه هدایت برگزار می کنیم یک فرصتی پیدا شود که بتوانیم این نظریات را تفصیلی تر هم شرح بدهیم.
اجمالی از سرفصل های پنجگانه مطرح در جلسه:
سرفصل اول یک پرسش است؛ در مورد اینکه: چرا ما نیاز به تاسیس "باب فقهی نفی سبیل" داریم؟ برادارن فاضل بنده استحضار دارند که الان در ادبیات فقهی حوزه علمیه ما یک قاعده ای به اسم "قاعده نفی سبیل" داریم و وقتی می خواهیم یک پدیده بین المللی و یک مسئله ای را در روابط بین الملل تحلیل کنیم؛ اگر آن مسئله برخلاف این قاعده باشد، فقهاء عظام شیعه، حکم به تحریم آن مسئله می دهند. حالا ما در اینجا چه سؤال و بحثی را مطرح کرده ایم؟
میگوییم: باید مباحث مسئله "نفی سبیل" از یک قاعده به یک باب فقهی ارتقاء پیدا کند. اینجا دقیقا همان جایی است که می خواهیم توسعه مفهومی بدهیم و نظام مفاهیمی را پیشنهاد میدهیم که این نظام مفاهیم به شما کمک می کند که اقناع پذیرتر و متفاهمتر حوزه سیاست خارجی جمهوری اسلامی را تئوریزه کنید. خب؛ البته ذیل این باب، شاید ما حدود ده نظریه داریم که تا به حال قبل از این جلسه یکی از آن ده نظریه را ما تشریح کرده ایم: در سالهای گذشته راجع به "نظریه الگوی جدید نگهبانی از نظام" جلسه برگزار کرده ایم. استحضار دارید که "الگوی جدید نگهبانی از نظام" راهحل پیشنهادی مدرسه هدایت برای "مواجهه با هجوم اسناد بین المللی به هویت شیعی" است که قبلا راجع به آن بحث کرده ایم. این نظریه یکی از نظریات درونی باب فقهی نفی سبیل است. یکی دیگر از نظریاتی که امروز در این باب فقهی به آن خواهیم پرداخت، همین "نظریه سیاست خارجی قبل از ظهور" است. البته نظریات دیگری هم در باب فقهی نفی سبیل وجود دارد که امیدوارم توفیق پیدا کنیم و در آینده به آنها بپردازیم. پس این یک سرفصل شد. من اجمالاً امروز ان شاء الله به فضل الهی از حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) طلب مدد و یاری می کنم و اندکی راجع به مفاهیم و منابع این باب فقهی نفی سبیل که در مدرسه هدایت پایه گذاری شده محضر شما گزارشی راارائه خواهم کرد.
سرفصل دوم بحث: بررسی اجمالی "نظریه سازه انگاری" در سیاست خارجی است. همانطور که شما استحضار دارید قواعد اصولی "فقه البیان" ما را موظف می کند که وقتی داریم طرف هدایت و "رشد" را بحث می کنیم، آن را در مقایسه با طرف "غیّ" بحث کنیم. بنابراین برای اینکه فضای مقایسه در ذهن نخبگانِ ما راجع به "نظریه سیاست خارجی قبل از ظهور" شکل بگیرد، سعی می کنم که در جلسه امروز "نظریه سازه انگاری را (به عنوان نظریه ای که ما انتخاب کرده ایم که فرایند نظام مقایسه را انجام بدهیم) محضرتان توضیح بدهم. البته در حوزه روابط بین الملل غیر از نظریه سازه انگاری نظریات دیگری هم (مثل "نظریه واقع گرائی" و سایر نظریات) مطرح است؛ منتها به دلائلی (که عرض خواهم کرد) بنده برای نظام مقایسه نظریه سازه انگاری را انتخاب کرده ام. این بسیار مهم است که نخبگانِ ما در انتخاب نظریه ای که براساس آن می خواهند نظام مقایسه انجام دهند، دقت به خرج بدهند؛ چرا که سابقه داشته که طلبه های ما در مباحث حوزوی در فضای نظام مقایسه یک نظریه ضعیف را انتخاب کردند. یعنی یک بدعت ضعیفی که در جامعه گسترش ندارد را به عنوان نظریه نظام مقایسه ای خودشان انتخاب کردند. حالا به نظر بنده از بین مجموعه نظریات مطرح در روابط بین الملل، "نظریه سازه انگاری" نظریه قوی تر است؛ به دلیل اینکه این نظریه یک "فرانظریه" است (که شرح خواهم داد). اصطلاحاً "فرانظریه ها" چارچوب همه "نظریه ها" را مشخص می کنند و در حکم روش محسوب میشوند. بنابراین به نظرِ ما با آن قواعدی که داریم؛ این نظریه مهمترین نظریه حوزه روابط بین الملل است که برای نظام مقایسه انتخاب کرده ایم. و ان شاء الله توضیحات بیشتری در این مورد خدمت شما مطرح خواهم کرد.
سرفصل سوم بحث ما عبارت است از: معرفی ریشه تعاملات صحیح و صلح، یا بروز جنگ و تقابل در محیط و روابط بین الملل. استحضار دارید که یکی از مهمترین مسائلی که در حوزه روابط بین الملل است، مسئله "صلح" و "جنگ" است. خب؛ ما این را بر اساس چه مفهومی تحلیل کنیم؟ این هم یک سرفصل بحثی است. آیا صلح و جنگ را براساس مثلا آنچه در بیانیه "فیلادلفیا"- براساس اختلال در روابط تجاری و ایجاد نظام سرمایه داری- تحلیل کرده اند، تحلیل کنیم؟ یا نه؛ ما یک مفهوم پایه دیگری در فقه برای تحلیل مسائل بین المللی داریم؟ اگر داریم، آن مفهوم چیست؟ بنابراین در واقع سرفصل سوم مبنای سیاست خارجی قبل از ظهور را در ذهن شما شکل خواهد داد. به شرحی که عرض خواهم کرد: از نظر ما مفهومِ اصلی در تحلیل روابط بین الملل "مفهوم روابط انسانی" است؛ روابط انسانی در حوزه های سیزده گانه به نحو خودتنظیمی. البته در این بخش یک تقریر جدیدی از "قاعده نفی سبیل" ارائه خواهم کرد. این هم سرفصل سوم بحث.
سرفصل چهارم گزارشِ ما به دوستان در جلسه امروز این است که: چه عواملی روابط انسانی را به نحو حداکثری تخریب می کنند؟ چه عواملی روابط انسانی را به نحو حداکثری تقویت می کنند؟ یعنی: چون ما پایه اصلی در روابط بین الملل را مسئله روابط انسانی قرار دادیم؛ در سرفصل چهارم به تبیین عوامل تقویت یا تخریب روابط انسانی می پردازیم. و این هم خود یک سرفصل مهمی است. حالا با شرحی که ارائه خواهم کرد و با ادله ای که بیان خواهم نمود؛ اثبات خواهم کرد که مفهوم "کفر" و مفهوم "نفاق" مهمترین مفهوم تاثیرگذار بر تخریب روابط انسانی است و مفهوم "ایمان" (با استدلالاتی که عرض خواهم کرد) مهمترین عامل تقویت روابط انسانی است. این بحث از آن جهت مهم است که تاکنون وقتی در مباحث فقهی کسی راجع به "کفر" و "نفاق" و "ایمان" وارد بحث شده است؛ آن را فقط در حوزه "فرد" و تاثیرش بر حوزه زندگی فردی بحث کرده است. از جمله ابداعات "مکتب فقهی هدایت" این است که تاثیر مفاهیم دینی را (علاوه بر اینکه بر سعادت "فرد" بحث می کند) بر "نظم اجتماعی" هم بحث می کند. حالا یکی از مصادیق این بحث (که شاید تقریبا جزو بدیع ترین مباحث این نظریه باشد) آن است که: ما آمده ایم تاثیر "کفر" را بر تغییر نظم اجتماعی در روابط بین الملل بحث کرده ایم.
یعنی: علاوه بر اینکه در ارتکاز فهم شیعه یک فرضی وجود دارد که پیدایش کفر در قلب یک انسان، باعث شقاوت اخروی برای او می شود؛ با اتکاء به این مباحث اثر پیدایش "کفر" در "نظم اجتماعیِ ناپایدار" را هم می توانید تحلیل کنید، و همینطور تاثیر "نفاق" بر نظم اجتماعی و ناپایدارنمودنِ آن در حوزه بین الملل را و بالتَبَع (شاید در مهمترین بخش) تاثیر "ایمان" در نظم اجتماعی را ما در اینجا بحث خواهیم کرد.
آقایان! آیا می دانید چرا این بحث اینقدر مهم است؟ و چرا باید اینقدر به این بحث پرداخت؟ دلیلش این است که به هر حال نظام اصطلاحات دینی ما، "توقیفی"است و لذا وقتی می خواهیم مسائل جدید را تحلیل کنیم، باید از همین نظام اصطلاحات استفاده کنیم. من کسانی را در حوزه علمیه می بینم که وقتی وارد حوزه "فقه نظام" میشوند، یا سایر مباحث تکاملی در تفقُّه را پیش میبرند، شروع به ساختن یک سری از اصطلاحات میشود؛ چرا این اتفاق برای آنها می افتد؟
چون شما بدون نظام اصطلاحات و توسعۀ معنایی نمیتوانید یک مسئله جدیدی را طرح کنید؛ در اینصورت دو راه حل وجود دارد برای اینکه یک نظام معنایی را ایجاد کنید و براساس آن یک مسئله را تحلیل کنید: یک راه حل این است که مانند پوزیتویست ها و جریانهای غربگرا خودتان یک مفهوم و معنایی را بسازید و براساس آن تحلیل کنید؛ مثلا: بسیاری از افراد که می خواهند "فقه نظام" را تحلیل کنند، براساس مفهوم "سیستم" تحلیل می کنند. خب؛ مفهوم سیستم یک مفهومی است که در ادبیات مدیریتی تمدن مدرنیته ایجاد شده است. و این دوستان هم میگویند: "تفکر سیستمی در دین" و تحلیل می کنند. حالا اگر نخواهیم به این بلیه مبتلا بشویم یعنی: پذیرش اصطلاحات ناقص دیگران را در تحلیلهای دینی نپذیریم، ناچاریم که توسعه درایه و تدبّر در اصطلاحات دینی ایجاد کنیم. بنده در این دوره ای که در شهر اصفهان در اواخر ماه صفر امسال بحث میگفتم؛ در آنجا آمدم نقش "صلوات" را در نظام سازی (بر همین مبنا) شرح دادم. یعنی به نظرِ ما اگر کسی صلوات را براساس منابع فقهی و مستظهر به منابع اولیه فقط بازخوانیِ معنایی کند، میتواند از مفهوم صلوات در نظام سازی استفاده کند. حالا امروز می خواهم راجع به مفهوم "کفر" و نظام سازی، "ایمان" و نظامسازی و... بحث کنم. یعنی: ما در حوزه فقاهت اجازه نداریم که اصطلاحات تأسیسی (آن هم به نحو حداکثری) ایجاد کنیم. اگر فقیه و طلبه ای این اشتباه را مرتکب شد، "من حیث لایشعر" معتقد شده است که نظام معانی دینی قابل استفاده در همه اعصار نیست. و این تالی فاسد خیلی بزرگی است و نمی شود به سادگی از آن گذشت. لذا ما حتما از این مبنا استفاده نخواهیم کرد. نظام مسائل بین الملل هم از همین قاعده تبعیت خواهد کرد و از همان مفهوم "کفر"، "نفی سبیل"، "ایمان" استفاده خواهیم کرد. منتها "بازخوانی معنایی" و "جمع دلالی" انجام خواهیم داد و معانی تکامل یافته تری را محضر دوستان ارائه خواهیم کرد و از آن برای تحلیل مسائل روابط بین الملل استفاده خواهیم نمود. این هم یک نکته.
و در سرفصل پنجم بعد از آنکه عوامل تخریب و تقویت روابط انسانی را محضر شما تبیین کرده و برشمردم، "منطقه جغرافیایی ظهور" را به عنوان مهمترین منطقه درگیری دستگاه ایمان با دستگاه کفر و نفاق در دوران قبل از ظهور محضرتان شرح خواهم داد. یعنی: اگر مبنای من و شما این شد که عامل اصلی تخریب در روابط بین الملل، تخریب در روابط انسانی از پایگاه کفر و نفاق است؛ بالتَبَعِ آن باید بگویید که: منطقه اصلی که کفر و نفاق با دستگاه ایمان درگیر است کجاست؟ که حالا این مطلب در روایات آخرالزمان به تفصیل بحث شده است و ما این مناطقی را که بیشترین درگیری بین دستگاه ایمان (که رسالت اصلی اش حفظ روابط انسانی در حوزههای سیزده گانه است) با دستگاه کفر و نفاق (که رسالت اصلی دستگاه کفر ونفاق هم تخریب روابط انسانی در حوزههای سیزده گانه است) را دارند محضرتان شرح خواهم داد.
این بحث بسیار مهمی است و ما ذیل آن پیشنهاد داریم که "بسته اقدامات مستشاریِ" شهر قم در "نقشه جغرافیایی ظهور" ارتقاء پیدا کند. یعنی: الان به هر حال بخاطر مجاهدت هایی که در چهل سال اول انقلاب اسلامی – خصوصا با مدیریت ویژه شهید حاج قاسم سلیمانی – اتفاق افتاده است؛ ما الان در "نقشه جغرافیایی ظهور" حضور داریم. ولی من فکر می کنم که ساختار حضور ما در نقشه جغرافیایی ظهور باید تکامل پیدا کند. یعنی نباید یکبُعدی حضور پیدا کنیم. که حالا ان شاء الله شرح خواهم داد که ساختار مطلوب برای تاثیرگذاری بر این منطقه جغرافیایی ظهور چه خواهد بود؟
اینها در مجموع سرفصلهای اصلی بحثی است که برای جلسه امروز آماده کرده ام. هنوز هم معتقدم که اگر فقط همین پنج پرسش و سرفصل مورد توجه قرار بگیرد، آینده سیاست خارجی جمهوری اسلامی درخشانتر از وضعیت فعلی خواهد بود و حوادث تلخی مثل امضای سند ذلّت آفرینِ "برجام" (که شبیه سند "ترکمنچای" بود) در آینده جمهوری اسلامی تکرار نخواهد شد. چرا؟ چون اقناع بیشتری ایجاد خواهیم کرد و می توانیم با کارگزاران حوزه سیاست خارجی تفاهم بیشتری داشته باشیم و راه آسانتر خواهد شد؛ ان شاء الله. پس اینها سرفصلهای اصلی بحث است که من ذیل این پنج سرفصل با شما ان شاء الله یک گفتگوی نسبتا طولانی را آغاز خواهم کرد. امیدوارم که این گفتگو برای آینده جمهوری اسلامی مفید باشد و برای بنده و شما که وقت گذاشتید در این جلسه شرکت کردید یک ذخیره خوبی برای آخرت محسوب شود.
سرفصل اول: چرا ما نیاز به تاسیس "باب فقهی نفی سبیل" داریم؟
سؤال این است: چرا ما نیاز به تاسیس "باب فقهی نفی سبیل" داریم؟ پاسخش را اجمالا بحث کردم. چون در وضعیت فعلی تنها با یک یا چند قاعده داریم مسائل روابط بین الملل را تحلیل می کنیم. مثلاً : به ما میگویند که: «سند "برجام" سند خوبی است؟ یا سند بدی است؟» ما می خواهیم در این رابطه قضاوت کنیم و فقط بر مبنای قاعده نفی سبیل این قضاوت را انجام می دهیم؛ یعنی قضاوتمان بر مبنای یک قاعده صورت میگیرد. اما اگر شما باب فقهی نفی سبیل را تأسیس کنید، مثلا می توانید در مورد سند "برجام" بر پایه ده مفهوم تفاهم انجام دهید. یعنی دست شما در تفاهم اجتماعی راجع به الگوی سیاست خارجی باز خواهد شد و می توانید اقناع بیشتری ایجاد کنید. فراموش نکنید که آیت الله خامنه ای (حفظه الله تعالی) در قضیه برجام به این علت اجازه مذاکرات را دادند که جریان طرفدار برجام و مذاکره با آمریکا مردم را قانع کرده بودند که از طریق مذاکرات، میتوانند مسائل اقتصادی را حل کنند. یعنی علتِ "نرمش قهرمانانه" در حادثه تلخ و عبرت آفرینِ برجام این بود که دوستان انقلاب اسلامی قدرت اقناع حداکثری در داخل (ولو در یک برهه تاریخی) را از دست داده بودند و مردم می پنداشتند که استراتژی مقاومت در برابر آمریکا دارد زندگی دنیایی آنها را به چالش می کشد. حالا ما روی همین مشکل ایستاده ایم و می گوییم: اگر شما به لحاظ تئوریک و نظری، مجموعه قواعد قابل فهم بیشتری را در اختیار داشته باشید، در آینده این اتفاقات کمتر رقم خواهد خورد. بسیار مهم است که شما بتوانید در حوزه سیاست خارجی اقناع ایجاد کنید. ما می گوییم: اقناع در حوزه سیاست خارجی بر پایه یک "نظریه" و یک باب فقهی، آسانتر اتفاق میافتد تا بر پایه یک "اصل". بنابراین ما نیاز داریم که یک باب فقهی را در حوزه نفی سبیل تأسیس کنیم.
مفاد این باب فقهی چهار دسته روایت است: دسته اول روایات، روایاتی هستند که مفهوم "کفر"، "نفاق" و "ایمان" را شرح می دهند. همه این روایات باید با همدیگر دیده شود و یک باب فقهی برای آن تشکیل شود. فقط نباید "آیه نفی سبیل" دیده شود. همه حوزه ها باید دیده شود. این یک دسته آیه و روایت است که باید به آنها پرداخته شود.
دسته دوم روایات و آیاتی که منبع استظهارِ ما در باب نفی سبیل هستند و دائماً از آنها استفاده خواهیم کرد، "روایات و آیات آخرالزمان" هستند. بنده همیشه این را از سر دلسوزی و خیرخواهی با بعضی از برادران طلبه خودم مطرح کرده ام و از شما هم استدعا می کنم که به این مسئله توجه کنید و این یک سوال مهم است که:
چرا ما این همه آیه و روایت در حوزه آخرالزمان داریم؟! وقتی یک کسی آیات و روایات آخرالزمان را مطالعه می کند، با یک مجموعه کثیری از آیات و روایات روبرو می شود. من فکر می کنم علت اینکه اهلبیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) و پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) بسیار راجع به مسئله آخرالزمان وارد بحث شده اند؛ به خاطر این است که می خواهند مردم در آخرالزمان متحیر نباشند. این علت اصلی است. حتی اگر شما دقت کافی در آیات و روایات داشته باشید؛ می بینید که انبیاء گذشته هم راجع به آخرالزمان وارد بحث شده اند! کأنّ انبیاء گذشته هم با آن علم الهی خود، شرایط سخت آخرالزمان را می دیدند. یکی از تدابیر دستگاه ایمان و دستگاه انبیاء این بوده که با تولید گزاره های فراوان حول مسئله آخرالزمان، زمینه سازی کنند برای اینکه مردم متحیر نشوند.
من وقتی این مجموعه آیات و روایت را می بینم تعجب می کنم که چرا برخی می خواهند بگویند که: «دوره اخرالزمان عصر حیرت است»؟! بله؛ در نهایت ممکن است که یک مجموعه ای از انسانها به حیرت مبتلا شوند، ولی مومن در مسئله آخرالزمان به حیرت مبتلا نخواهد شد. بعضی از آیات و روایات را چون با هم نمی بینند، حیرت را حتی به مؤمنین هم توسعه می دهند! در حالی که وقتی مؤمنین به این حجم عظیم از آیات و روایات تکیه می کنند، اتفاقا مسئله برایشان روشن می شود و با خود می گوید: «هذا ما وَعَدَنا الله و رسوله» و مسئله برایش شفاف میشود؛ بنابراین می ایستد و استقامت می کند و مسئله را [از انحراف به هدایت] برمیگرداند. این هم یک نکته است که خیلی در منابع اصلی ما وجود دارد و لازم است که به آن بپردازیم.
دسته سومی از آیات و روایات وجود دارد که میان امت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و بنی اسرائیل مقایسه کرده اند. این دسته هم به نظر من از منابع مهم بحث های آخرالزمانی است. در یک روایتی پیامبر (صلی الله علیه و آله) می فرمایند: «امتحاناتی که برای بنی اسرائیل اتفاق افتاد، عیناً برای امت پیامبر آخرالزمان هم رقم خواهد خورد.» بنابراین وقتی کسی روایات امتحانات و ابتلائات دوره آخرالزمان را به عنوان یک بخش ویژه مورد تأکید و توجه قرار می دهد، باز یک درک روشنتری از ابتلائات آخرالزمان برایش ایجاد می شود و براساس این درک از "تحیُّر" خارج میشود و به یک استراتژی مشخصی قبل از ظهور می رسد.
دسته آخر آیات و روایاتی که به ما کمک می کند که آن باب فقهی نفی سبیل را غنی کنیم و از آن استفاده کنیم، "تحلیل مسئله فساد در آخرالزمان" است. اینکه چرا در آخرالزمان فساد به وجود می آید؟ و راه مقابله با فساد چیست؟ که این هم دستهای از روایت مهم است که البته ذیل همان روایات آخرالزمان است؛ ولی به نحو اخص و به طور ویژه باید مورد توجه و بازنگری قرار بگیرند. خلاصه این بحث هم این است که: در بعضی از روایات ما اینطور آمده است که «ریشۀ ظهور فساد در دوره آخرالزمان به حادثه "سقیفه" برمی گردد» و «ظهور فساد از آنجا در عالَم پایه گذاری شده است» و «نحوۀ مواجهه با فساد و رفع فساد هم به این برمی گردد که شما باید ظهور در ولایت حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ایجاد کنید». یعنی در واقع این دسته از آیات و روایات، فضا را به نحوی آماده می کنند که شما هم تحلیل از فساد پیدا کنید، هم تحلیل از نحوه مواجهه با فساد پیدا کنید. این هم یک سرفصل هم بحثی است. که ما از دل این بحث یک جدولی به اسم "جدول ارزیابی فساد" بیرون آوردیم که در واقع وقتی می گوییم که: «در آخرالزمان انسانها به تحیُّر مبتلا نمی شوند»؛ به صورت مشخص همین شاخصه ها مبنای ما خواهد بود و بحث خواهیم کرد.
اینها چهار دسته آیه و روایت است که البته ممکن است وقتی گفتگوهای تفصیلی تری در این باب اتفاق بیفتد، ما منابع باب فقهی نفی سبیل را ارتقاء بدهیم. تا به حال با اتکاء به این چهار دسته منبع که برای شما برشمردم، فعلا (همان طور که عرض کردم) دو نظریه استخراج کرده ایم: یک الگویی برای مواجهه با اسناد بین المللی پیشنهاد داده ایم. و این نظریه امروز هم باز با اتکاء بر این چهار دسته آیه و روایت بیرون آمده است. یعنی منابع بحث امروز هم در آن چهار دسته وجود دارد. یعنی چون ما یک تحلیل تکاملی از "کفر" و "نفاق" و "ایمان" داریم و چون ما روایات آخرالزمان را "روایاتِ مُبشِّر" برای هدایت مومنین و شیعیان در آخرالزمان می دانیم و چون ابتلائات و امتحانات امت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله وسلم) را شبیه به ابتلائات و امتحانات قوم بنی اسرائیل می دانیم و چون یک تحلیل تفصیلی از مسئله فساد داریم؛ لذا الان توانسته ایم در حوزه سیاست خارجی این نظریه "سیاست خارجی قبل از ظهور" را ارائه دهیم. پایه های مفهومی این نظریه از این دسته از آیات و روایات استنباط و استخراج شده اند. پس این هم یک سرفصل که به نحو اجمالی به آن پرداختم.
سرفصل دوم: بررسی اجمالی نظریه "سازه انگاری" در سیاست خارجی
بحث دیگری که داریم، بررسی اجمالی نظریه سازه انگاری در سیاست خارجی است. عرض کردم که ابتدائاً گزارشی را ارائه خواهم کرد که در روابط بین الملل چه نظریات و ایده هایی مطرح است؟ تا اینکه بعد از آن بتوانم براساس مقایسه با آن ایده ها، "نظریه سیاست خارجی قبل از ظهور" را محضرتان شرح بدهم. همانطور که در قسمت ساختار بحث ارائه دادم، ما در حوزه روابط بین الملل دو دسته نظریه داریم: دسته اول نظریات می آیند برای تحلیل مسائل بین الملل یک سری محتوا و مفاهیم را به ما ارائه میدهند. مثلا "نظریه واقع نگری" می آید میگوید: محیط بین الملل یک محیط "آنارشیک" و "اقتدارگریز" است، و سپس براساس همین مفهومِ "آنارشیک"، روابط بین همه دولتها و ملتها را تحلیل می کند و یک مفهومی را پیش روی شما قرار میدهد. گاهی اوقات حتی من دیده ام که در شبکه تلویزیونی "افق" (که شبکه دوستان انقلابی ماست) مثلا وقتی می خواهند "برجام" را تحلیل کنند، یک کارشناسی را دعوت می کنند که در لابلای حرفهای خود اینطور میگوید که: ببینید؛ محیط بین الملل یک محیط آنارشیک و اقتدارگریز است و همین مفهوم را پایه قرار میدهد و وارد بحث میشود. خب؛ اینها یک دسته از نظریات هستند که در حوزه روابط بین الملل وجو دارند که یک یا چند مفهوم را به شما میدهند و میگویند روی این مفهوم بایستید و مسائل بین الملل را تحلیل کنید. حالا بنده به این دلیل روی "آنارشیک بودنِ محیط بین الملل ایستاده ام که در جستجوهای خودم دیدم که خیلی ها دارند از این مفهوم استفاده می کنند.
یک دسته دیگری از این نظریات در روابط بین الملل وجود دارد که نمی آیند به صورت مستقیم مفهوم و محتوا را به شما نمیدهند که شما براساس آن وارد تحلیل شوید؛ بلکه می آیند این سوال را مطرح می کنند که: اساساً چه اصول و چه قواعدی به شکل گیری یک نظریه خوب کمک می کند؟ یعنی در واقع چارچوب حاکم بر یک نظریه را بحث میکنند. مثلا: در همین نظریه "سازه انگاری" بحث خیلی روشن است، میگویند: اگر قواعد "هستی شناسی" و "معرفت شناسی" مورد توجه نظریهپرداز قرار بگیرد، نظریه خوبی در روابط بین الملل تولید خواهد شد.
یک نظریه پرداز در روابط بین الملل اگر قواعد "معرفت شناسی" را در نظر نگیرد (که عرض خواهم کرد که چه قواعدی است) و همینطور قواعد "هستی شناسی" را هم در نظر نگیرد؛ بنابراین خروجی کار قابل اتکاء و قوی ای نخواهد داشت. لذا اصطلاحاً اگرچه برخی از نظریه پردازان گفته اند که: "فرانظریه ها" بحثهای فرعی در روابط بین الملل هستند؛ مثل همین نظریه سازه انگاری. ولی به نظر ما چون اینها چارچوبهای اصلی نظریه پردازی را در روابط بین الملل معلوم می کنند، اتفاقا از بحثهای اصلی هستند. ولی چون دارای حجم بحثی کمی هستند، بعضی پنداشته اند که جزو مباحث فرعی هستند. به نظر ما چون این "فرانظریه ها" دارند به چارچوب تولید نظریه در روابط بین الملل کمک می کنند، مهمتر از خود نظریه هستند. بنابراین مثلا نظریه "سازه انگاری" خیلی مهمتر است از مثلا نظریه "واقع نگری" که در روابط بین الملل مطرح است؛ چون دارد روی چارچوبها و قواعد پایه بحث می کند.
حالا من "نظریه سازه انگاری" و چارچوب های مد نظر در آن را اندکی در محضر شما توضیح میدهم و سپس از دل نقد این چارچوب ها وارد "نظریه سیاست خارجی قبل از ظهور" می شوم. این روال بحث ما در امروز است. من فکر می کنم اگر دوستان این سرفصل دوم را خوب دقت کنند و بر آن مسلط شوند، این سرفصل "لغت افتتاح" و "ورودی بحث" برای کل نظریه سیاست خارجی قبل از ظهور است؛ یعنی: بدون فهم این نظریه سازهانگاری، فهم عمیقی از نظریه سیاست خارجی قبل از ظهور برای شما ایجاد نخواهد شد. پس الان در شرح این نظریه سازه انگاری یک مباحثی را خدمت شما ارائه می کنم:
اولاً (قبل از اینکه اصول و قواعد نظریه سازه انگاری را بیان کنم) یک توضیحی عرض کنم: "نظریه سازه انگاری" بین دو دسته نظریه حیات و زیست دارد: یک طرف از طیف روابط بین الملل اصطلاحاً "طبیعتگراها" و "اثباتگراها" هستند که خیلی به مسائل مادی در تحلیل روابط بین الملل توجه دارند. یک طرف دیگر نظریه سازه انگاری، "نظریه های پساساختارگرایانه"ای است؛ که در غرب مطرح شده است خصوصاً بعد از بحث هایی که ویتگنشتاین (Wittgenstein) و دیگران که در قالب "بازهای زبانی" مطرح کردند (که شرح خواهم داد). اگر نظریات حوزه روابط بین الملل را به سه دسته تقسیم کنیم، نظریه سازه انگاری در میانۀ این دو نظریه شکل گرفته است.
خب؛ خلاصه حرفِ "نظریه سازه انگاری" چیست؟ می گوید: شما قبل از اینکه وارد تحلیل روابط بین الملل شوید، توجه کنید که روابط بین الملل محصول" "کُنشِ" یک "کنشگرانی" است.؛ یعنی: یک کسانی دارند این روابط بین الملل را تعریف می کنند و می سازند و آن را مدیریت می کنند. به اصطلاحِ خود نظریه: "کنشگران" باید تحلیل شوند. ببینید؛ ممکن است یک "کنشگر" یک "کُنشِ" اجتماعی تعریف کند و بشود رئیس دولت آمریکا، و یک "کنشگرِ" دیگری بیاید رئیس جمهور کشور آلمان شود. قبل از اینکه شما بحث کنید که دولت به دست یک "کنشگر" افتاده است؛ خود "کنشگر" را تحلیل کنید. از چه حیثی تحلیل کنیم؟ از حیث گزارش های هستی شناسانه. یعنی: (به تعبیر طلبگی) ببینیم که اعتقادات این کنشگر چیست؟ چه مفاهیمی به این کنشگر قوام داده است؟ و براساس چه مفاهیمی عمل می کند؟
پس ببینید؛ سازه انگاری می خواهد بگوید: که پایۀ های حوزه روابط بین الملل در ریشه ای ترین وضعیت، به یک سری از مبانی و مفاهیمِ "هستی شناسانه" و یک سری از مبانی و مفاهیمِ "معرفت شناسانه" بازمی گردد. حالا من چند مفهوم از مفاهیمِ هستی شناسانۀ حاکم بر کنشگران را از منظرِ نظریه سازه انگاری را توضیح می دهم: از حیث هستی شناسی حدود چهار، پنج سؤال از سؤالات آنها را مهم دیده ام که مطرح می کنم:
در سوال اول می گویند: «جهان اجتماعی چیست؟» جامعه چیست؟ آیا یک واقعیت خارجی دارد؟ یا نه ما با تفکرات خودمان آن را میسازیم؟ این خیلی سوال پایهای است (که بعدا شرح خواهم داد). یعنی: پرسش اصلی نظریه سازه انگاری این است که: ما جهان اجتماعی را میسازیم؟ (به صورت ساده تر:) ما روابط بین الملل را میسازیم؟ یا نه روابط بین الملل بر پایه یک بحث هایی است که ما آنها را توصیف می کنیم؟ یعنی: یک نوع تفکر دکارتی بر آن حاکم است که سعی می کند دوگانۀ "ذهن" و "عین" را در ذهن شما برجسته کند، سعی می کند دوگانۀ "تاثیرپذیری ذهنیت از عینیت" یا "تاثیرپذیری عینیت از ذهنیت" را برجسته کند. پس این یک سؤال.
سوال دوم (که از سوالات پایۀ سازه انگاری است): فردگرایی یا کل گرایی؟ شما در تحلیل های خود به این قائل هستید که: "کاگزار"، "ساختار" را میسازد؟ یا "ساختار"، "کارگزار" را میسازد؟ این هم یکی از مباحثی است که در حوزه روابط بین الملل در این نظریه مطرح میشود. البته فقط در این بحث نیست؛ بلکه در حوزه مدیریت و سایر حوزه ها هم به این شکل است. خب؛ عده ای می گویند: ساختار، محصولِ کُنشِ کارگزاران است. اصل، کارگزاران هستند. اصل، آن افراد هستند. ساختارها را افراد میسازند. بعضی دیگر می گویند: ساختارها به افراد شکل میدهند. این هم یک سوال مهم است.باز هم به دأب مباحث پوزیتویستی (که بحثهای غیر دقیقی است) یک عده ای هم در وسط این دو قول وجود دارند که می گویند: فرد روی ساختار تأثیر دارد و ساختار هم روی فرد تاثیر دارد.
به هر حال سازه انگاری می گوید: اصلا قبل از اینکه وارد شوم و بگویم مثلا: چرا بین ایران و اتحادیه اروپا اختلاف است؟ چرا بین ایران و ایالات متحده آمریکا اختلاف است؟ چرا ایران می خواهد اسرائیل (که عامل تخریب روابط انسانی است) را با کمک مردم منطقه حذف کند؟ و هر مسئله ای را که شما آن را مسئله بین المللی و مسئله سیاست خارجی می نامید. چرا مثلاً کشورهای حاشیه خلیج فارس روی جزائر سه گانۀ ایران نظر دارند؟ من به عنوان یک تحلیلگر که می خواهم اینها را تحلیل کنم؛ یکی از مفاهیم پایه [مؤثر بر تحلیل بنده] همین "فردگرایی" یا "کل گرایی" است. اگر من "کل گرا" و "ساختارگرا" باشم، یک طور تحلیل و بحث می کنم. اگر "فردگرا" باشم، طور دیگری تحلیل می کنم. پس این هم یک محورِ هستی شناسانه است.
سوال سوم در نظریه سازه انگاری در بخش قواعد هستی شناسی این است که می گویند: کنشگرانِ حوزه بین الملل فقط دولت ها هستند؟ یعنی مثلاً اگر کسی خواست روابط بین الملل در منطقه (مثل مسائل بین ایران و ترکیه، مسائل بین ایران و آذربایجان) را تحلیل کند؛ آیا فقط بیاید روی اظهارات "الهام علی اُف" بایستد؟ یا روی اظهارات آیت الله خامنه ای؟ یعنی روی بخش دولتی و مدیریتی کار بایستد؟ یا نه غیر از دولتها، سازمانهای منطقهای و جنبشهای اجتماعی و شرکتهای چند ملیتی هم جزو کنشگران حوزه روابط بینالملل هستند؟ کسی که چارچوب نظریه سازهانگاری را در ذهن دارد؛ میگوید: بررسی کن: ببین که آیا توسط شرکتهای بینالمللی و چند ملیتی، طراحی ای برای ایجاد اختلال در روابط بین ایران و آذربایجان انجام نشده است؟ اگر شما به این سؤال پاسخ دهید که دولت ها اساس تنظیم روابط انسانی هستند آنگاه به عنوان یک تحلیلگر اظهارات "الهام علی اف" را میآورید و یک مجموعه نیز از اظهارات رهبران ایران استفاده میکنید. این تحلیل در چارچوب تقابل دولتهاست. اما اگر به این سمت متمایل شدید که: غیر از دولتها، کنشگران دیگری نیز در حوزه روابط بینالملل وجود دارند و به عنوان مثال جنبشهای اجتماعی نیز موثر هستند، خواهید گفت: شیعهبودنِ مردم آذربایجان هم یکی دیگر از عوامل پیدایش این درگیری است و ما باید روی این متغیر نیز بایستیم. پس نظریه سازهانگاری این سوالات پایۀ تحلیل را در ذهن شما بهینه میکند و می گوید مثل نظریه واقعنگری به این سمت نروید که بگویید دولتها در روابط بینالملل آنارشیک و اقتدارگریز هستند. مفهوم این مطلب این است که دولتها آنارشیک و اقتدارگریز عمل میکنند و بر آن پایه شما را وارد دستگاه تحلیلی خودش میکند. اما این نظریه میگوید که کنشگران دیگری را نیز باید بررسی کرد.
سؤال چهارم از مجموعه سؤالات هستیشناسانه که باید به آن توجه شود این است که: آیا ما باید فقط ابعاد مادی را مبنا در تحلیل روابط بینالملل قرار دهیم؟ یا نه ابعاد غیر مادیِ حیات اجتماعی را نیز باید در تحلیل مورد بررسی قرار دهیم؟ بالاخره انسانها غیر از ابعاد مادی خود (مثل مسائل اقتصادی و نظامی)، ابعاد غیر مادی نیز در حیات اجتماعی خود دارند (مانند ایدهها و زبان تفاهمی که دارند) که باید به آنها توجه کرد؛ مثلاً کسی که با نظریه سازه انگاری میخواهد دفاع ایران از مردم فلسطین را توجیه کنند و میگوید که: اینها انگیزه اقتصادی ندارد، بلکه یک ایده است و در جمهوری اسلامی عدهای معتقدند که مهمترین منطقه در "منطقه جغرافیایی ظهور"، "کنوز خمس" است که مهمترین بخش آن نیز فلسطین است؛ بنابراین رهبران جمهوری اسلامی مبتنی بر این دیدگاه فقهی که یک ایده و نظریه است حرکت میکنند. چون فلسطین محل نزول حضرت عیسی علیه السلام و محل اقامۀ صلاتی است که ایشان پشت سر حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در بیت المقدس انجام میدهند و یک حادثه آخرالزمانی مهمی در آنجا رخ میدهد؛ لذا جمهوری اسلامی بر روی آن ایستاده است.
ببینید یک ایده پشتِ کار است و فقط مسائل مادی مطرح نیست. لذا [سیاست خارجی ] آقای دکتر روحانی و آقای دکتر ظریف بر اساس همین نظریه سازهانگاری هم زیر سؤال هستند؛ چرا که دائماً میگفتند: «جبهه مقاومت در حال هزینهسازی برای مردم ایران است»؛ یعنی: با نگاه مادی بحث را تحلیل میکردند. در حالیکه اگر حتی نظریه سازهانگاری در ذهنشان بود، باید میدانستند که ما داریم برای اعتقاد و ایده خودمان که آن را برای روابط انسانیِ منطقه مفید میدانیم کار را جلو می بریم.
به هر حال سؤال چهارم این است که: مثلاً آیا روابط خارجی به محوریت صادرات و واردات بحث شود؟ آیا قرارداد ۲۵ ساله ایران با چین قرارداد خوبی است یا قرارداد بدی است؟ پاسخ شما بستگی به این دارد که مبنای نظری شما چیست؛ اگر مبنای شما صادرات و واردات باشد، ممکن است بگویی: قرارداد خوبی است (چون مبنای شما عوامل مادی است). و حتی با اتحادیه اروپا نیز میتوانیم تراز تجاریمان را بازتعریف کنیم؛ چون مبنا فقط واردات و صادرات است. اما اگر از عوامل مادی عبور کردیم و به عوامل غیر مادی رسیدیم، تحلیل ما متفاوت خواهد بود. پس اینها سؤالات پایه هستند.
من فقط چهار سؤال را به عنوان سؤالات هستی شناسانه به معنای عام انتخاب کردم. که تحلیل شما از هر کدام از این چهار سؤال متفاوت خواهد بود. ببینید سازه انگاری این گونه میگویند که: کنشگری که یک "ایده" دارد (یعنی عوامل غیر مادی را هم میبیند)، خیلی متفاوت است با کنشگری که فقط عوامل مادی را بررسی میکند. بنابراین شما نمیتوانید رفتار رهبران جمهوری اسلامی و شخص آیتالله خامنهای را در ۳۰ سال گذشته (فقط با تکیه بر عوامل مادی) درست تحلیل کنید؛ بلکه باید عوامل غیر مادی حاکم بر ذهن ایشان را نیز ببینید. این یک چارچوب برای بحث سازه انگاری است.
عمده بحث سازه انگاری مباحث "هستی شناسانه" است. اما بعضی از آنها (که نمی خواهم نام آنها را ببرم) بحثهای "معرفتشناسانه" را هم وارد کردند و میگویند: نوع نگاه معرفتشناسانه نیز در پیدایش یک نظریه بینالمللی در حوزه روابط بینالملل مؤثر است. خب؛ شما میدانید که توصیف معرفتشناسی به صورت ساده این است که: باید به این سؤال پاسخ داده شود که: «چگونه میدانیم چیزی را که میدانیم، میدانیم؟» در واقع چگونگیِ صحتسنجیِ پیدایش معرفت را بحث میکنند و نه خود معرفت را.
خواهش میکنم دقت کنید این بحث خیلی مهم است: در بحثهای معرفتشناسانه از قدیم دو دیدگاه وجود داشت: یک دیدگاه این است که میگفتند اصلاً "امکان شناخت واقعیت بیرونی" وجود ندارد. حالا اگر شما این دیدگاه معرفتشناسانه را بر روابط بینالملل (که یک واقعیت خارجی است) تطبیق کنید؛ معنایش این میشود که: "امکان شناخت روابط بین الملل وجود ندارد". بنابراین کسی که معتقد است امکان شناخت روابط بین الملل وجود ندارد، قائل است که: اصلا روابط بینالملل را نمیتوان توصیفِ علمی کرد؛ چون که از زیربناء معتقد است که "علم" وجود ندارد! بلکه "گفتمان" یا "پارادایمهای قیاسناپذیرِ کُوهن" و یا "بازیهای زبانی ویتگنشتاین" وجود دارد. اینها یک طیفی هستند که قائلند به اینکه "امکان شناخت واقعیت خارجی" وجود ندارد.
اما یک عدهای قائل به این هستند که واقعیت خارجی وجود دارد و میتوان آن را شناخت. اینها هم خودشان دو دسته هستند: یک عده "عقلگرا"ها هستند (که فلاسفۀ خود ما نیز جزو همینها هستند) که میگویند: شما میتوانید واقعیت خارجی را با قواعد عقلی بشناسید. جمعیت دیگری هم میگویند که: واقعیت خارجی را نمیتوان از طریق "قواعد عقلی" شناخت؛ بلکه فقط میتوان از طریق "روشهای تجربی" شناخت.
حالا مبنای هر کدام از این دو دسته پذیرفته شود؛ تکلیف مطالعات روابط بینالملل تغییر پیدا میکند. اگر شما جزو آن گروهی باشید که قائل هستید که: «معرفت از حوادث عینی و اشیا خارجی با کمک قواعد عقلی امکانپذیر است»، در روابط بین الملل به یک نحوی نظریهپردازی میکنید. اما اگر گفتید که: «فقط تحلیل دیتاهای تجربی میتواند ما را به واقعیت خارجی برساند»، روش مطالعه شما در حوزه روابط بینالملل به نحو دیگری خواهد شد.
البته در دنیای غرب (لااقل تا چند ده سال پیش) غلبه با کسانی بود که میگفتند: «با اتکا به تجربه میتوان واقعیتهای خارجی را توصیف کرد». اما از زمانی که ویتگنشتاین و تابعین وی ایده "بازیهای زبانی" را مطرح کردند، و بعد از آن "کُوهن" آمد و علم را بر پایه پارادایم مطرح کرد و با صراحت گفت که «پارادایمها قیاسناپذیر هستند»، و بعد نیز امثالِ "میشل فوکو" و "ژاک دریدا" (که متفکران اصلی این حوزهها هستند) که میگفتند: «پیدایش معرفت، تابع گفتمان غالب هست»؛ یعنی: [متفکران غربی] لااقل به سه شکل آمدند گفتند که: «علمی وجود ندارد و نسبیت محض [در عالَم حاکم] است!». بنابراین تکلیف مطالعات روابط بینالملل هم تغییر پیدا می کند.
مثلا اگر شما حرفهای "ژاک دریدا" و "میشل فوکو" را قبول کنید، اینطور خواهید گفت که: بله؛ در دوره انقلاب اسلامی یک گفتمانی ایجاد شده است و این گفتمان است که کُنشهای بین المللی انقلاب اسلامی را پیش میبرد و اگر من توانستم با کمک رسانهها این گفتمان را عوض کنم، کُنشهای جدید به وجود میآید. و هیچکدام از این دو کُنش توصیف علمی هم ندارند! بلکه یک روز گفتمانِ "الف" غالب بوده است و یک طور کُنش به وجود آمده است، و یک روز گفتمان "ب" غالب بوده است و به نحو دیگری کُنش به وجود آمده است. بله؛ دنیای نسبیت هم دنیایی است!
من چند وقت پیش در یکی از حوزه های علمیه دیدم که برخی از طلبهها داشتند نظریات فیلسوفهای "نسبیتگرا" را خوب با همدیگر مباحثه میکردند و به ذهن من آمد که یک نسل نسبیگرای حوزوی نیز در آینده به وجود خواهد آمد! مثلاً فرض بفرمایید کسی که میخواهد بگوید "علم دینی" داریم یا نداریم؟ میگوید: علم دینی یک پارادایم است و پوزیتیویستها و آمپریست ها هم پارادایم هستند. این حرفهایی را که بنده میگویم، مشاهده کرده ام و بعضی وقتها سخنرانیِ این آقایان را گوش کرده ام؛ اینها وقتی میخواهند بگویند که: علم دینی با علم تجربی متفاوت است؛ از مبنای معرفتشناسی کُوهن استفاده میکنند؛ در حالی که وقتی گفتین: اینها دو پارادایم هستند. این فرد دیگر متوجه نیست که: مفهوم پارادایم زیربنای پیدایش علم را از بین میبرد و نسبیت را تئوریزه میکند. وقتی شما "نسبیت" را با مفهوم "پارادایم" و یا با مفهوم "گفتمان" و یا با "بازیهای زبانی ویتگنشتاین" بپذیرید؛ در نهایت پذیرفتهاید که علمی وجود ندارد، دسترسی به حقیقتی وجود ندارد! لذا آنها حواسشان نیست که چه میگویند. و متاسفانه بعضی وقتها در مباحث حوزویان از این کارها صورت میپذیرد. البته این را طردا للباب عرض کردم.در حوزه روابط بین الملل هم همینطور است.
این که مکرر میگوییم که: «ما با "شبه علم" رو به رو هستیم»، در حوزه پزشکی با "شبه علم" رو به رو هستیم، در حوزه سیاست خارجی با "شبه علم" رو به رو هستیم و اساساً در این حوزهها علمی وجود ندارد؛ یکی از استدلالهای ما این است که: بسیاری از این نظریهپردازان در حوزههای علمی متفاوت قائل به این هستند که: «"معرفت" از "وقایع خارجی" به دست نمیآید، بلکه این "ذهنیتِ" ماست که مسائل خارجی را برای ما توصیف میکند»؛ یعنی: مشکل معرفتشناسی و روش تحقیقی [با آنها ] داریم.
حال در نظریه سازهانگاری نیز همین بحث است. بنابراین اگر کسی در معرفت شناسی پذیرفت که دسترسی به علم وجود ندارد؛ دیگر وقتی میگوید: «نظریه فلان»؛ خودش هم میداند که: این نظریه، علمی نیست! (چون اصلا علم را قبول ندارد) بلکه یک گزارش و یک توصیف و ذهنیت است! و قائل است که فلان نظریهپرداز هم یک ذهنیتی داشته و آن را مطرح کرده است. و ممکن است وقتی امام خمینی عظیمالشأن هم که برسد (دور از محضر شما و مؤمنین!) بگوید که: «بله؛ امام خمینی هم یک تفسیری از دین داشتند و بر اساس تفسیر خودشان حرکت کردند و الان دیگر زمان آن تفسیر گذشته است!» من این حرفی را که می گویم را روزنامهها خواندم و اینها قائل دارد. چرا این فرد راجع به امام این حرف را می زند؟ چون شما خودتان در دانشگاه امام صادق (علیه السلام) و در دانشگاه علامه طباطبایی به این فرد نظریه سازهانگاری را آموزش دادهاید و در نظریه سازه انگاری هم یکی از دو پایه برای تحلیلِ نظریات، معرفتشناسی است. و به لحاظ معرفتشناسی او قائل به این است که پارادایم و گفتمان و بازیهای زبانی ویتگنشتاین حاکم است، و هرگاه هم بخواهد امام خمینی و انقلاب اسلامی را تحلیل کند بر همین مبنا تحلیل میکند.
خودتان این کار را کردهاید! خودتان در نظامِ دانشی، یک پایههای سکولاری را در ذهن فرد ایجاد کردهاید و حالا وقتی یک واقعیت خارجی به اسم انقلاب اسلامی به وجود میآید، بر همین پایه تحلیل میشود. اینکه من روی این مسئله میایستم، به این علت است که- کسانی تحصیلات روابط بینالملل و سیاست خارجی دارند، آنها میدانند- در ایران گرایشی به وجود آمده است؛ که در آن میگویند: «بر اساس نظریه سازهانگاری، بهتر میتوان نظام اسلامی و سیاست خارجی آن را تحلیل کرد»! در این حوزه عناوین و مقالاتی وجود دارد مثلا گفته میشود «تحلیل سیاست خارجی جمهوری اسلامی بر اساس فرانظریۀ سازهانگاری» و از این چارچوب [در تدوین مقالات علمی و...] استفاده میشود. لذا من خواستم در ابتدای بحث نظریه سازهانگاری را برای شما بشکافم، تا بعد ان شاءالله بتوانیم چارچوب جدیدی را پایهگذاری کنیم.
جمعبندی بنده این است که: اگر کسی در فرض معرفتشناسی قائل به این شد که امکان شناختِ عینیت وجود دارد (به اصطلاح فنیتر: اگر جدایی "سوژه" و "اُبژه(Object)" را پذیرفت، جدایی "ارزش" و "واقعیت" را پذیرفت، "امکان نیل به واقعیت" را پذیرفت؛ بنابراین قائل خواهد شد که: "معرفتشناسی" به "هستی شناسی" شکل میدهد و لذا اصل برای او "معرفتشناسی" خواهد شد. طرف دوم قائل به این است که "حقیقت جوهری" و خالص و پیور (pure)[1] در خارج وجود ندارد؛ بلکه حقیقت، "من" و "فهمِ من" و "گزارههای من" [ پایه تحلیل و خوانش واقعیت] است. این فرد قائل به این خواهد شد که: "هستیشناسی" به "معرفتشناسی" شکل میدهد.
حالا میدانید نتیجه این نظریه چه میشود؟ نتیجهاش این میشود که: "کنترل" و "همشکلسازی" را یک توهم میداند؛ چون که شما میخواهید بر پایه یک درکی "همشکلسازی" و "کنترل" در محیط بینالملل ایجاد کنید؛ در حالیکه خود این درک، نسبی است! بنابراین اگر کسی به سازهانگاری قائل شد، میگوید: «تلاش برای همفکری و یکنواختی، یک تلاش غلط است»! مثلاً وقتی ما برای ظهور حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تلاش میکنیم تا به محوریت ایشان نظمی در دنیا حاکم شود؛ بر مبنای دیدگاه سازهانگاری این تلاش، یک تلاش عبث است. چرا؟ چون او بر مبنای خودش میگوید که: همه مردم دنیا یک معرفت نسبی دارند و حضرت ولی عصر هم وقتی میآیند یک معرفت نسبی دارند [و اصلا هماهنگی مردم دنیا و نظم آینده جهانی به محوریت حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) معنا ندارد]. پس از پایگاه معرفتشناسی حضرت و انقلاب اسلامی را توصیف میکند.
بنده دارم چالشهای اصلی ۴۰ سال اول انقلاب را بحث میکنم. حالا شما یک انقلاب اسلامی درست کردهاید که یکی از مهمترین بخشهای آن نوع مدل سیاست خارجی آن است. ولی نخبگان سیاست خارجی نسبت به آن درک ندارد. چرا درک ندارند؟ چون چارچوبهای ذهنی آنها این نوع چارچوبها (چارچوب های نسبی) است. بنابراین حتما باید چارچوبها را ارتقاء داد؛ هم در حوزه هستیشناسی و هم در حوزه معرفتشناسی.
بررسی اشکالات نظریه سازه انگاری
من اندکی [ در نقد نظریه سازه انگاری ] وارد بحث بشوم: ما در حوزه معرفتشناسی قائل به این هستیم که امکان شناخت واقعیتها وجود دارد به شرطی که واقعیت از پایگاه اشراف توضیح داده شود. این مبنای معرفتشناسی ما در الگوی پیشرفت است. من قبلاً توضیح داده ام و الان نیز به مناسبت توضیح میدهم: کسی که یک واقعیت را توصیف میکند (این واقعیت یا بدن انسان است، و یا روابط بینالملل است که میخواهد در آن بگوید که آینده منطقه به چه شکل است؟) یا نسبت به آن موضوع "اشرافِ مکانی و زمانی" دارد و توصیف میکند، و یا ندارد (بلکه درون خودِ حادثه حضور دارد و آن را توصیف میکند؛ یعنی زماناً و مکاناً درون آن حادثه است)؛ مثلا: جوانهای دهه ۷۰ و ۸۰ ما هیچ درکی از انقلاب اسلامی ندارند مگر همین تحلیلهای ناقصی که صدا و سیما از آن بیان میکند. بنابراین تحلیلهای آنها از انقلاب، تحلیلهای دقیقی نیست؛ چون اصلاً در زمان انقلاب ۵۷ نبودند و ما نتوانستیم آن زمان را برای این جوانان توصیف کنیم. حالا فرض کنید که محدودیت مکانی حاکم باشد (مثلا: کسی در سال ۱۳۵۷ متفکر و بالغ بوده ولی در آلمان زندگی میکرد و از طریق اخبار چیزهایی در مورد انقلاب ۵۷ می شنیده ولی در مکان انقلاب ۵۷ حضور نداشته است)؛ این یعنی: اشراف نداشته است (نه اشراف زمانی و نه اشراف مکانی).
حال اگر تحلیل کسی بر پایه اشراف زمانی و مکانی باشد، میتواند به علم برسد اما اگر تحلیل کسی بر پایه اشراف نبود حتما توصیف او بخشی و ناقص است. دقت بفرمایید من کلمه اشراف را از خود روایت امام علیه السلام بیرون آورده ام. امام صادق علیه السلام یک مناظره با یکی از دهریون دارد و یک فردی نزد امام میآید و میگوید که من قبول ندارم که خدا وجود دارد. امام به جای این که برهان صدیقین و برهان نظم و از دیگر برهان هایی که ما فلاسفه برای اثبات خدا میآوریم، بیاورند، روش دیگری را استفاده میکنند و می گویند فلانی تو از اول عالم بودهایم؟ میگوید: من از اول عالم نبودم بلکه ۳۰ الی ۴۰ سال است که در این دنیا هستم. امام میفرمایند که تا چه زمانی در این دنیا هستی؟ که جواب آن نیز روشن است و امام جلوتر میروند و میفرمایند شما آسمانها و بالای آسمانها را دیدهای؟ یا زیر زمین را دیده ای؟ او میگوید من به آسمان و به زیر زمین نرفته ام. امام علیه السلام به همین مبنا ادامه میدهند و میفرماید آیا در شرق و غرب عالم بودهاید؟ او میگوید: نه.
امام میفرماید: پس چرا می گوئید که خدا نیست؟ یعنی حضرت در اینجا چه کار کردند؛ فرمود که شما اشراف ندارید و استدلالتان حتی برای خود شما نیز قابل اتکا نیست. وقتی کسی میخواهد وارد بحث شود میتوانید با این روش وارد بحث شوید که بگویید که شما اشراف ندارید که عدم اشراف را خود آن فرد نیز متوجه است. لذا برهانهای مبتنی بر اشراف اَدَل و قابل تفاهمترین برهان ها برای مقابله با منکرین هستند که آنها می گویند حرف شما درست است و من اشراف ندارم.
در روش تحقیق پزشکی نیز ما همین بحث را کردیم که به پزشکان محترم می گوییم که شما بدن انسان را متشکل از سلول می دانید؟ می گویند بله. حال از ایشان سؤال میکنیم که بدن انسان دارای چند سلول است؟ میگویند که نمیدانیم. می گوییم روابط بین سلولها را میتوانید تحلیل کنید؟ می گویند نه. جلوتر میرویم و میگوییم خوب درون یک سلول را بررسی کنیم. میگویند درون سلول ژنوم dna و کروموزومهای کد کننده و غیر کد کننده وجود دارد و خود آنها می گویند که تعداد کروموزومهای غیر کد کننده اصلاً قابل شمارش نیست و dnaهای غیر کدکننده نیز در ژنوم انسان حدود ۲۰ هزار تا است. میگوییم که ما قانع هستیم که شما همین ۲۰ هزار تا را برای ما توضیح بدهید. می گویند این را نیز نمی توانیم. یعنی این بحث عدم اشراف را شما می توانید بر بحث روش تحقیق پزشکی و تمامی روش تحقیق ها تطبیق کنید.
حال این سؤال پیش میآید که چه کسی اشراف دارد تا من بتوانم با تکیه بر قول او تحلیل ارائه دهم؟ پاسخ آن یک جمله است: خالق به مخلوقین اشراف دارد. از ابتدای خلقت تا انتهای خلقت اشراف دارد. در روایت هست که لکل شی اجل. برای هر شی یک زمانی وجود دارد و این زمان نیز یک ابتدا و یک ختم دارد. لذا در روایت دیگر میفرماید که لکل شی فوت. که فوت یک شی را بحث می کند. می گوید شما هر شی را که در دنیا دیدید، بدانید که دارای اجل است یعنی زمان دارد و اجل آن نیز یک ختم دارد و برای هر شی یک ابتدایی نیز هست. روایت چهارم خیلی دقیق است و می فرماید لکل أجل کتاب. کتاب سرنوشت هر دوره زمانی نیز در نزد خدا وجود دارد. مثلا یک سنگی در یک دوره تاریخی خلق شده و در یک دوره ای نیز از بین می رود. اینکه چه اتفاقاتی برای او می افتد در کتاب نوشته شده است. من با این چهار روایت که برای شما خواندم این مسئله را بحث کردم که خالق اشراف دارد.
حال اگر بحثی را در مسجد قبا در هفتههای گذشته مطرح کردم ببینید در آنجا ۳۰ دسته آیه و روایت را که در مورد همه اشیاء است را بحث کرده ایم. اگر کسی آن ٣٠ دسته را ببیند: اشراف خالق بر مخلوق برای او به صورت کامل تری تصویر تفصیلی پیدا می کند.
بحث ما با بحث فلاسفه یک مقداری متفاوت است. ممکن است دوستان فیلسوف ما اجمالاً بپذیرند و بگویند که خالق برهمه مخلوقین اشراف دارد اما نمی توانند نوع اشراف خالق بر مخلوقین را توضیح دهند. برخلاف بحث های فقهی که ما با بیان ۳۰ ویژگی موجود در اشیاء اشراف خالق بر همۀ اشیاء را به صورت تفصیلی بحث کرده ایم. یکی از بحث ها این است که میگوید لکل شی اجل. وقتی میگوییم اشراف دارد یعنی سلطنت و قهاریت الهی بر پایه أجل سوار است. بگذارید همه ادعای قدرت بکنند و هرکاری دوست دارند انجام دهند ولی باید توجه به این بحث داشته باشید که این شیئ که ادعای اقتدار و قدرت میکند از نظر خداوند متعال دارای أجل است و اجل را توضیح می دهد که «لکل شی فوت» یعنی این اجل آخر دارد. حال متن عربی روایت در خاطرم نیست ولی به نظر می فرماید «لکل شی اُنفه» که به معنای ابتدا داشتن است. یعنی در حال توضیح اشراف الهی است که بر اول و آخر مسئله اشراف دارد. حال مابین این اجل را می گوید که لکل شی کتاب. من در این جا چهار روایت را توضیح دادم و اگر کسی مجموع آیات و روایاتی که ما جمع کردیم یعنی این ۳۰ ویژگی اشیاء را بداند، میتواند مدل اشراف الهی بر اشیاء را فهم کنم.
فلاسفه نمیتوانند چنین کاری کنند. فلاسفه احکام کلی وجود میگویند؛ ولی این احکام کمک نمیکند که شما از مدل اشراف الهی درک پیدا کنید. من خواستم مبنای معرفت شناسی را در حوزه سازه انگاری نقد کنم. بینید اولا بشر دسترسی به حقیقت اشیاء دارد. این یک بحث است. بنابراین در اینجا با حرف های ویتگنشتاین و کُوهن و میشل فوکو و امثالهم اختلاف نظر جدی داریم. اما طریق دسترسی به علم از پایگاه تجربه و حتی از پایگاه خرد گرایی و عقل گرایی نیست بلکه از پایگاه بازخوانی گزارههای خالق- که اشراف تام به مخلوقات دارد- است. ما سالها در حوزه درس خواندهایم و به ما گفتهاند که وقتی امام صادق علیه السلام سخنی میفرمایند بسیار متفاوت است با حرفی که انیشتین زده است، ولی برای ما توضیح نمیدهند که چرا؟ و فقط یک توضیح اجمالی میدهند که مثلا بخاطر اینکه امام صادق (علیه السلام) معصوم است.
ما از بعضی روایات استفاده کردیم که وقتی داریم تفاوت ادبیات وحی را با ادبیات دیگران را توضیح می دهیم، باید روی مفهوم اشراف بایستیم و اشراف را هم باید تفصیلا توضیح بدهیم که عرض کردم اصل در اشراف، اشراف بر أجل هست. خدای متعال برای همه اشیاء، زمان مشخصی تعیین کرده است. روزی می آیند و روزی هم می روند. بالاتر از این اشراف (وجود ندارد). این مباحث برخلاف بحثهای فلاسفه قابل درک هم هست. مثلاً الان شما می خواهید "بازی های زبانی ویتگنشتاین" را بررسی کنید؛ باید چندین مفهوم واسطه ای بحث بکنید تا این را متوجه بشوید که چه می گوید و یا حتی مباحث فلاسفه ی خودمان هم همین طور است. اما در اینجا پیامبران (علیهم السلام) روی مفهوم اجل ایستاده اند. مفهوم أجل را شما می توانید در یک روستا هم تفاهم کنید. فرد روستایی دیده است که پدرانش از دنیا رفته اند. دیده است که درختی را کاشته، میوه داده، سپس خشک شده است و دیگر هم میوه نمی دهد. همه اینها را دیده است و أجل را در صدها موضوع دیگر درک کرده است. بنابراین انبیاء(علیهم السلام) خیلی راحت تر تفاهم می کنند. به همین دلیل خیلی فرق می کند که شما دست یابی به علم را بر پایه ی اشراف توضیح دهید یا برپایه ی تجربه و یا خردگرایی.
البته بنده جایگاه عقل را به عنوان کاوشگر اصلی ادبیات نقل قبول دارم. معتقدم اگر عقل نباشد، درایه ی در آیات و احادیث خیلی سخت می شود. ولی به هرحال نمی توان به اسم خردگرایی و عقل گرایی ادعای اشراف داشت. نه عقل گراها نه تجربه گراها هیچ کدام نمی توانند ادعای اشراف داشته باشند. بنابراین الان بنده می خواهم در حوزه معرفت شناسی بر پایه ی اشراف وارد شوم و این نقد من به حوزه ی معرفت شناسی نظریه سازه انگاری است.
اما در بحث مربوط به هستی شناسی عرض کردم چهار سوال مهم وجود دارد که دوستان می گویند روابط بین الملل باید بر پایه آن چهار پرسش مهم توصیف شود. یکی از آن سؤالهای مهم این است که فردگرایی درست است یا کلگرایی؟ در بحثهای نظام سازی باید به این پرسش توجه بکنیم. شما آثار برخی از بزرگان معاصر را هم ببینید، این مسئله را با ادبیات دیگری تحت عنوان اصالت فرد یا جامعه بحث کردهاند. بنده با استدلال اصالت جامعه را رد کردهام و قائلم به اینکه جامعه حقیقتی ندارد و آنچه مهم است همین فرد است. البته در اینجا بحثهای تفصیلی مهمی وجود دارد: مثلاً چرا خطاب بسیاری از صیغ موجود در قرآن و روایات، به "جمع" انسانها است؟ چرا میگویید اصالت با جمع نیست؟ مرحوم شهید صدر و برخی دیگر از بزرگان وقتی برای اصالت جامعه استدلال میکنند یکی از دلایلشان همین است. میگویند ببینید قرآن میفرماید: "یا ایها الذین آمنوا" (خطاب با جمع است) بنابراین بحث جمع و جامعه وجود دارد. اما نظر ما این است که این نوع خطاب جمع، برای تسهیل در تفاهم است چراکه برای شارع امکان خطاب قرار دادن تکتک افراد وجود ندارد. دلیل دیگرمان برای اصالت فرد، پذیرش مفهوم "قلب" در مسئلهی هدایت است؛ چراکه هدایت بر روی قلب تکتک انسانها واقع میشود و شما باید با این قلبها تفاهم کنید چراکه قلب یک پدیدهی جمعی نیست. بنابراین به این دلیل که شارع تصرف در قلوب میکند؛ "مخاطب" شارع تکتک مؤمنین هستند . بله اگر شارع میخواست قانون جبری بگذارد میگفتیم یک مجلس شورای اسلامی پیدا میشود و میگوید نماز صبح را چهار رکعت بخوانید؛ چراکه مجلس در قوانین خود نمیخواهد با قلبها ارتباط برقرار کند. بنابراین برای کسانی که قائلاند جامعه وجود دارد، چالش اصلی مفهوم قلب است که چگونه میخواهند بین مفهوم جامعه و قلب ارتباط برقرار کنند؟
از اینطرف یکی از ادلهی مهم کسانی که می گویند اصالت با جامعه است این است که میخواهند از طریق ساختارها و نهادها نظم ایجاد کنند. میگویند اگر یک مجلس نباشد، فرمانداری نباشد شهرداری نباشد، راهنمایی رانندگی نباشد و...(چگونه میتوانید نظم ایجاد کنید؟) ببنید همیشه ساختارها را مطرح میکنند. بنابراین کسانی که به اصالت فرد قائلاند: باید جواب این پرسش را هم بدهند که چگونه میخواهید نظم ایجاد کنید؟ و این سؤال بسیار مهم است. ما در پاسخ گفتهایم اگر فردی در روابط انسانی ۱۳ گانه، رابطه خود را با دیگران تنظیم کنند؛ نظم هم ایجاد میشود. اصطلاحاً گفتهایم ایجاد نظم از طریق خودتنظیمی در روابط انسانی است. مثلاً من قلباً امامت کسی را میپذیرم. این به معنای این است که نظم سیاسی در حال شکلگیری است. درصورتیکه هم امام و هم مأموم هر دو فرد هستند و مفهوم امام و امت هم ازاینجا شکل میگیرد. امامی هست که هزاران نفر او را قبول دارند، تکبهتک قبولش دارند، (خودشان قلبا قبول دارند) و به خاطر یک قانون و یک ساختار هم نیست. در قلب هرکدام از این اشخاص بهصورت مجزا و تکبهتک، یک استدلال هست که چرا باید امامت امام دوازدهم (علیه السلام) را بپذیرند. ببینید: پس نظم دارد ایجاد میشود. بنابراین اگر کسی به این نتیجه رسید که روابط خودش را در این سیزده حوزه تنظیم بکند نظم ایجاد میشود. مثلاً نظم سیاسی نتیجه تنظیم رابطه با امام است؛ چون امامت حوزهه ای مختلفی ازجمله قضاوت، امنیت و... دارد. بنابراین پذیرش امام یعنی پذیرش فرمانده لشکر منصوب امام، پذیرش قاضی منصوب امام و... . بنابراین نظم سیاسی در حال شکلگیری است. اما نه بر اساس چهارچوب سیاسی یک حزب یا قانونگذاری یک مجلس و... .
بنده همیشه مثال مدافعان حرم و پدیدهی هشت سال دفاع مقدس را زدهام. کسانی رفتند جنگیدند و شهید شدند. تکتک اینها امامت آیه الله خامنهای و امام خمینی عظیم الشان را پذیرفته بودند. تصور بکنید اگر کسی مانند دکتر حسن روحانی در رأس بود. در صورت بروز یک حادثه آیا میتوانست نظم اختیاری [در حوزه امنیت] ایجاد کند؟ آیا میتوانست نظم از پایگاه تصرف در قلوب را ایجاد کند؟ قطعاً خیر. در این صورت باید مانند آمریکا برای دفاع از مرزها سرباز حرفهای استخدام میکردیم . پس ببیند ما جواب چگونگی ایجاد نظم در صورت پذیرش اصالت فرد را دادهایم. ما بیش از دو دهه در مورد این پاسخ فکر کردهایم.
نمونهی دیگر، خودتنظیمی در مورد رابطه با خانواده است، یعنی پدر، پدری کند، مادر هم برای فرزندان مادری بکند و تصرف در قلوب آنها را مبنای تربیت قرار بدهد. در این صورت خانواده نظم پیدا میکند. در روابط بین زن و شوهر هم اگر مبنا چهارچوبهای هشتگانهای باشد که اسلام برای مرد تعیین کرده است، مرد سلطان پیدا میکند و به عبارتی در خانوادهاش تسلط پیدا میکند یعنی در قلب همسر و فرزندانش تصرف میکند. حوزه دیگر، تنظیم رابطهی با فقیر و یتیم است. بهعبارتدیگر اگر خود فرد به این نتیجه برسد که باید به فقیر کمک کند؛ دیگر در آینده نیازی به کمیته امداد و ادارهی بهزیستی ندارید و امداد غیرمتمرکز، محلهای و خانواده محور شکل میگیرد. بنابراین چرا میگویید راه ایجاد نظم در همه حوزهها از طریق ایجاد ساختارها است؟
نکتهای برایتان بگویم که به نظرم جزو عجایب احکام اسلام است. میدانید که نحوه پشتیبانی از یک سپاه بسیار مهم است و به معنای شکست یا پیروزی سپاه است. در تاریخ هست که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) از طریق "تصرف در قلوب" این موضوع مهم را مدیریت میکردند. در احکام شریعت دارد که مستحب است اسلحهسازها و تجار در اردوگاه مسلمین بساط کنند. این ثواب دارد. همیشه به هنگام جنگ تجار در جنگ حاضر میشدند و بهعنوان پشتیبان و تدارکات مواد لازم سپاه را تأمین میکردند.
بنده میخواهم عرض کنم در تمام امور میتواند از طریق تصرف در قلوب یا بهاصطلاح سادهتر از طریق اصالت فرد [ زندگی مردم را اداره کنید] البته اصطلاحِ "اصالت فرد" مبهم است. بنده گاهی اوقات به کسانی که به اصالت جامعه قائل شدهاند حق میدهم چرا که وقتی آنها میگویند انسان مدنی بالطبع است و میخواهند با این اصطلاح پاسخ صدها پرسش درباره اصالت جامعه را بدهند [بن بست ایجاد می شود] اما اگر بهجای اصطلاح مدنی بالطبع؛ بگویید "خود تنظیمی در روابط انسانی سیزدهگانه" قطعاً این مفهوم از اصطلاح انسان مدنی بالطبع تفصیل پذیرتر است و میتوان بر اساس آن عمل نمود. خب حالا سازه انگاری چه گفتهاست؟ این گروه گفتهاند فردگرایی یا کلگرایی؟ ما میگوییم هیچکدام. فردگرایی به معنای اصالت فرد دارای ابهام است و مفهوم آن توسعهیافته نیست و نمیتوان در روابط بینالملل از آن استفاده کرد و کلگرایی نیز به معنای اصالت ساختار به نظر ما جبر را توسعه میدهد و اختیار و خلاقیت انسانها را کاهش میدهد و نمیتوان از آن استفاده کرد.
فلذا در واقع در سؤال توسعه ایجاد کردهایم میگوییم فردگرایی یا کلگرایی یا خود تنظیمی در روابط انسانی سیزدهگانه؟ در واقع مبنای دیگری را پایهگذاری کردهایم. ببینید در واقع در هستیشناسی روابط بینالملل هم تکامل ایجاد کردهایم
البته کنشگران نظام بینالملل دولتها هستند یا افراد یا جنبشها یا سازمانهای غیردولتی؟ ما به این سؤال که کنشگران بینالمللی چه کسانی هستند؟ پاسخ دیگری میدهیم. میگوییم کنشگران اصلی روابط بینالملل خانوادههای جهادی هستند. چرا نقش خانواده را در روابط بینالملل و نفی سبیل نادیده میگیرید؟ مثلاً مرحوم آیتالله حکیم را تصور کنید. بنده یادم میآید وقتی در دهه ۸۰ که یکی از بزرگان خانواده ایشان در انفجار نجف شهید شد. وقتی آن موقع واقعه شهادت ایشان را بررسی میکردم دیدم خانواده ایشان چند ده شهید داده بود و بخش عمدهای از وضعیت فعلی عراق ثمره انگیزههای نفی سبیلی یک خانواده است. یک خانوادهای که توانسته امامت سایر خانوادهها را به عهده بگیرد. خب چرا وقتی بحث از روابط بینالملل میشود مفهوم خانواده را توسعه نمیدهید؟ چرا خانواده را به توسعه نسل و روابط جنسی تنزل دادهاید. در حال حاضر خانوادههای موجود کارکرد مدیریت تغذیه را هم ندارند و مفهوم خانواده خیلی تنزل پیدا کرده است. اما وقتی با نگاه اسلام به خانواده نگاه میکنیم میبینیم نصف دین است. [2] خب این به چه معنایی است؟ یعنی کارکرد نفی سبیل و روابط بینالملل هم دارد؛ لذا میتوانیم از همین پایگاه ازدواج بیننسلی را توصیه نماییم. لذا یکی از وظایف ما در روابط بینالملل این است که بخشی از مؤمنین و شیعیان در جمهوری اسلامی با شیعیان و مؤمنین در کشورهای شیعه دیگر ازدواج کنند. این همان کاری است که پیامبر انجام میدادند.
پیامبر اکرم بسیاری از ازدواجهایشان علت نفی سبیلی داشته است. خانواده تشکیل میدادند ولی خانوادهای که تشکیل میدادند مسئله روابط عاطفی، روابط جنسی و مدیریت تغذیه بود و علاوه بر این انگیزههای نفی سبیلی و روابط بینالملل هم بود. حالا ما هم میتوانیم از همین مدل استفاده کنیم؛ لذا خیلی مهم است که وقتی شما از اصول هستیشناسی بحث میکنید دائم در این انگارههای غربی گیر نکنید. او سؤال میکند که کنشگران فقط دولتها هستند؟ دولتها هم آنارشیسم و اقتدارگریز هستند یا نه نهادهای غیردولتی هم هستند؟ شرکتهای چندملیتی هم هستند جنبشهای اجتماعی هم هستند؟ خب شما وقتی گزاره های دینی در ذهنتان نباشد، درایه نکرده باشید نمیتوانید نقش خانواده را در روابط بینالملل ببینی و بحث کنید و راجع به آن گفتوگو کنید.
حالا علاوه بر تبیین کارکرد نهاد خانواده در حوزه روابط بین المللی، روایت میفرماید: الفقها حصون الاسلام [3] خب این به چه معناست؟ یعنی یکی از کنشگران عرصه بینالملل شخص فقیه است. یعنی میتواند در روابط بینالملل کنشگری کند. ببینید بنده هیچ مفهوم جدید نیاورده ام. فقط دو روایت آوردم. گفتم اینکه خانواده نصف دین است یعنی چه؟ یکی هم روایتی که میفرماید فقها حصون اسلاماند یعنی چه؟ اگر دقت در این روایتها کنیم نتیجه این میشود که میتوانیم از ساختار اندیشههای یک فقیه یا ساختار نهاد خانواده برای کنشگری در عرصه بینالملل استفاده کنیم. خب باز استفاده کنید نقش مسجد را در روابط بینالملل. این را هم باید بحثوبررسی کرد.
وقتی شما مسجد را تقلیل میدهید به محل برگزاری نمازجماعت و برخی امور دیگر، معنای کار چیست؟ یعنی نمیتوانیم در روابط بینالملل بر اساس تعریف مسجد ورود پیدا کنید. پس این نگاه هستیشناسی را هم، در نظریه سازهانگاری تغییر میدهیم. میگوییم شخص فقیه و چون حول هر فقیه یک حوزه علمیه هم شکل میگیرد؛ میتوانیم بگوییم حوزه علمیه. -حوزه علمیه به محوریت مرکز مدیریت خیلی کارائی ندارد؛ بلکه حوزه علمیه غیرمتمرکز به معنای اینکه مدیریت هر مدرسه با یک فقیه باشد.- البته باید فقها هم با هم همکاری داشته باشند؛ ولی خود فقیه باید اختیار در تصمیمگیری داشته باشد.
خب فقیه و روابط بینالملل، مسجد و روابط بینالملل و خانواده و روابط بینالملل. من الزامی ندارم تا انگارههای نظریه سازهانگاری را قبول کنم. خب دیگر وقت نیست دیگر ایدههای هستی شناسی نظریه سازهانگاری را نقد کنم. اجمالاً خواستم بگویم: به لحاظ معرفتشناسانه نظریه ما، اتکاء به اشراف دارد؛ بنابراین میتوانیم: نظریه علمی در حوزه بین الملل را متولد کنیم. و به نظر من تمام نظریاتی که اتکا به اشراف ندارند معیوب هستند.
همچنین در نظریه سیاست خارجی قبل از ظهور به گزارههای هستیشناسی جدیدی اتکا داریم. بر اساس خود تنظیمی در روابط انسانی سیزده گانه میتوانیم روابط بینالملل را تغییر دهیم. نه بر پایه فردگرایی یا کلگرایی؟ نه بر پایه کارگزار یا ساختار؟ آیا کنشگران عرصه بینالملل فقط دولتها هستند؟ خیر. خانوادهها، مساجد، فقها و غیره نیز کنشگر هستند. سیاست خارجی قبل از ظهور را بر پایه کنشگران جدید ترسیم میکنیم. سیاست خارجی قبل از ظهور به محوریت فقها و مساجد و خانواده شکل میگیرد و کنشگرانش، کنشگران دیگری هستند. منابعش مطالعات تجربی نیست. منابعش گزارههای مبتنی بر اشراف وحی است. خب این هم اجمالی از این بخش. اگرچه که این بخش طولانی شد ولی لازم بوده بنده درباره آن بحث کنم. پس ما به نظریه سازهانگاری هم از حیث هستیشناسی و هم از حیث معرفتشناسی اشکال داریم.
سرفصل سوم: ریشه تعاملات صحیح و صلح، یا بروز جنگ و تقابل در محیط و روابط بین الملل چیست؟
حالا سؤال سوم را شرح بدهم:[4] بر اساس نگاه معرفتشناسی خودمان و بر اساس دیدگاههای هستیشناسی خودمان یک سؤال مطرح میشود: چرا در روابط بینالملل صلح و جنگ مسئله اصلی شده است؟ چرا دائماً در روابط بینالملل اختلال ایجاد میشود؟ جنگ جهانی داشتهایم جنگ سرد بین شوروی و آمریکا داشتهایم. جنگ ارزی بین چین و آمریکا را داشتهایم. جنگ نرم بین ایران و آمریکا و اتحادیه اروپا را داشتهایم. حضور نظامی آمریکا در ۴۰ الی ۵۰ نقطه دنیا را داریم؛ از جمله در عراق و افغانستان و اساساً خبرهای سیاسی؛ یعنی خبر نزاعهایی که بین کنشگران عرصه بینالملل وجود دارد. چرا این مسئله اینطور شده است؟ چرا خبر نزاع را بیشتر از خبر صلح میشنویم؟
در روایت هم این مطلب وجود دارد: که در منطقه شامات هیچ آتشی خاموش نمیشود مگر اینکه آتش دیگری روشن میشود و این مسئله تا ظهور حضرت ادامه دارد. [5] خود اهلالبیت هم به ما فرمودهاند تا خود ظهور، شامات آرام نخواهد شد. وقتی به دورهٔ ظهور نزدیک میشویم درگیری های یمن هم که جز مناطق اصلی ظهور است؛ وجود دارد. [6] ما در روایت هرج الروم داریم یعنی اروپا هم به هم خواهد ریخت. [7] جنبش جلیقه زردها یا قیام مردم حاشیهنشین منچستر یا قیام والاستریت اینها از جمله مواردی است که در روایت وعدهدادهشده است. خب؛ چرا این اتفاقها رخداده است؟ اصلا "تاریخ حکومتها یعنی: تاریخ درگیری بین پادشاهان!"؛ وقتی میخواهند تاریخ پادشاهها را نقل کنند: میگویند فلان سلسله آنقدر جنگ داشته است.
این میراثفرهنگی و باستانی را هم وقتی نگاه میکنیم عمدهٔ این سنگوارهها روایت جنگ است. یعنی به هر حال مسئله جنگ و صلح یک مسئله ای است که بسیار در طول تاریخ وجود داشته است و الان هم مسئله اصلی است. چرا اینطور بوده است؟ بنده از دوستان سؤال می کنم: آیا شما براساس نظریه "واقع گرایی" میتوانید این مسئله را تحلیل کنید؟ اگر بگوییم که دولت ها ذاتا آنارشیک و اقتدارگریز هستند، آیا می توان بنابر مفهوم آنارشی، تحلیل کنیم که چرا صلح و جنگ به وجود میآید؟ یا نه یک مفهوم جدیدی را نیاز داریم؟ آیا به این سوالها فکر می کنیم؟ کسی که دارد سیاست خارجی جمهوری اسلامی را تعریف می کند؛ ابتدا باید به این سوالها فکر کند و یک ایدهای داشته باشد.
مثلا اگر "ایده آقای ظریف" بود (که ظاهرا در رسانه ها به "ایده پرتقالی" معروف شد) که همانطور که خودشان تعریف می کردند: یک برادر و خواهری بودند که برادر وارد آشپزخانه میشود و میبیند که خواهرش یک پرتقالی را پوست کنده است و برادر خبر ندارد که این خواهرش این پرتقال را پوست کنده است که از پوستش (مثلا برای مربا و یا کارهای دیگر) استفاده کند. برادر سعی می کند که پرتقال را از دست خواهر بگیرد، و در اثر درگیری و نزاعی که بر سر پرتقال ایجاد میشود و پرتقال میافتد و لِه میشود. بعد از اینکه فضا یک مقدار عادی میشود، برادر متوجه میشود که خواهر نمی خواسته پرتقال را بخورد، بلکه می خواسته از پوست پرتقال استفاده کند. خواهر هم بلد نبوده که مقصود خودش را توضیح بدهد و بگوید که: بیا پرتقال برای تو، و پوستش برای من. آقای ظریف با نقل این داستان می خواستند بگویند که: ببینید؛ چون گفتگو نیست، پرتقال از بین رفت. اگر ما مذاکره و گفتگو انجام بدهیم، هر دو از پرتقال بهرمند میشویم.
خب؛ شما گاهی وقتها ریشۀ "صلح" و "جنگ" را بر مبنای "پرتقال" و به نحو "پرتقالی" توصیف می کنید، و بحث را خیلی ظریف تحلیل و توصیف می کنید. سوال این است که: آیا همه دعواها بر سر قضیه پرتقال است؟ یعنی: آیا مثلا نزاع هابیل و قابیل هم مثل داستان پرتقال بوده است؟ یعنی: اگر هابیل و قابیل می نشستند و با یکدیگر مذاکره می کردند، آن قتل اتفاق نمی افتاد؟ آیا اگر نبیّ اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) هم می نشستند با ابوجهل صحبت می کردند و میفرمودند: پوست پرتقال برای من، مغز پرتقال برای شما؛ [مشکل حل میشد]؟ آیا این نحو نگاه، تقلیل دادنِ مسئله نیست؟ خداوند هم از این مسئله [هابیل و قابیل] یک روایتی دارند و میفرمایند: «وصف حسد پیدا شد». در روایت هم وارد شده است که میفرماید: «حسد یک نار و آتشی است» (و به اصطلاح: از لحاظ مزاجی یک حالت "داغ" و پر حرارتی در انسانهاست) که این باعث میشود که تفکر در انسان محو شود و تصمیمِ آنی (به غرض تشفّیِ خاطر) گرفته شود.
آیا نزاعهای عالَم را بر پایۀ "حرص" تحلیل کنیم؟ که در این صورت با گفتگو نمیتوانید حرص را مدیریت کنید. آیا بر پایۀ "حسد" تحلیل کنم؟ آیا بر پایه "استکبار" تحلیل کنم؟ شما اگر ده جلسه هم برگزار کنید، نمیتوانید با گفتگو حسد و حرص و استکبار را ریشه کن کنید.
متاسفانه هشت سال بر کشور ما چنین مفاهیم تنزّل یافته ای بر روابط بین المللِ ما حاکم بود! یعنی یک کسی فکر می کرد که دعوای جمهوری اسلامی با نظام بین الملل با گفتگو حل می شود؛ چون فکر می کرد که دعواها بر سر "پرتقال" است. اما مرحوم امام خمینی عظیم الشأن از همان ابتدا آمدند آمریکا را به اسم "استکبار جهانی" نامگذاری کردند. و فرمودند: دعوا بر سر "تکبر" است. حالا من از شما سوال می کنم که: آیا شما "تکبر" را میتوانید با "مذاکره" حل کنید؟ آقای ظریف! دیدید که نشد؟! شما رفتید مذاکره هم انجام دادید؛ ولی چون ابزار مذاکره، ابزار تزکیه و از بین بردنِ تکبّر نیست؛ "تکبّرِ آمریکا" باعث شد بعد از اینکه شما امتیازات را دادید، از برجام به صورت یکجانبه خارج شود و دست شما خالی شد و شما بی آبرو شدید! و برجام برای شما ننگ و برای مردم مایۀ عبرت شد. چرا؟ چون با ابزار گفتگو نمی توان مسئله حسد و تکبر را حل کرد.
خب راه حل چیست؟ منشاء ایجاد صلح و سِلم در روابط بین المللی چیست؟ باید دقیق تحلیل شود. هیچ نظریهپردازی نمیتواند ادعا کند نظریه من نظریهای صائب و کاملی است در حالی که به این سوال نپرداخته است. خب حالا واقعگرا ها، لیبرالها، سازهانگاری و طیفهای مختلف که در حوزه سیاست خارجی نظر دادهاند آیا به این سوال پاسخ دادهاند؟ یا از آن عبور کردهاند و اصلا به آن توجه نکردهاند؟ خب این اصل سؤال است. به نظر ما ریشه ایجاد صلح و سلم در روابط بین الملل تنظیم روابط انسانی در حوزههای سیزدهگانه است. ریشه جنگ و اختلاف هم اختلال در حوزه روابط انسانی سیزدهگانه است. مثلا یکی از حوزه های روابط انسانی سیزدهگانه، تنظیم رابطه با دشمن است. اگر شما رابطه خود را با دشمن به محوریت پرتقال تعریف کردید و انتظار داشتید در نهایت دشمن پرتقال را به شما بدهد، به یک نحو با دشمن ارتباط برقرار خواهید کرد. و اگر رابطه خود با دشمن را به محوریت تکبر و حرص تعریف کرد، به نحوی دیگر با دشمن رابطه برقرار خواهد نمود.
فلذاست که در روایت میفرماید: «أَعْدَى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ» گاهی نفس انسان دشمنترین دشمنان اوست؛ پس به طریق اولی در بیرون هم چنین دشمنهایی وجود دارد و دشمن و استکبار به علت جهل ایجاد میشود. خب؛ اگر احراز کردید که کسی "مستکبر"، "حریص" و "حسود" است، با او فاصلهگذاری کنید، به او لبخند نزنید و با او نرمش نشان ندهید. چرا که از رابطۀ حسنه با شما استفاده می کند و "کبر"، "حرص" و "حسد" و در نهایت هم "استکبار" خود را بر شما اِعمال میکند. ولی اگر این موارد رعایت شود، نمیتواند این کار را انجام دهد.
لذا قرآن کریم میفرماید: «ولیجدوا فیکم غلظه». برادارن خوب من! مستحضر هستند که آیه نمیفرماید: اِعمالِ غلظت و سختی با آنها داشته باشید؛ بلکه میفرماید: به نحوی رفتار کنید که دشمن شما را نسبت به خودش غلیظ ببینند. خب؛ وقتی شما این کار را کردید، دشمن دیگر اقدام به حمله نمیکند. به همین خاطر است که وقتی پهباد پیشرفته آمریکایی را نیروی هوا فضای سپاه مورد اصابت قرار داد، ترامپ از ما تشکر کرد که هواپیمای مسافربری کناری آن را نزدیم! وقتی شما جدی باشید او نه تنها اقدام نمی کند بلکه تشکر هم میکند. فرض بفرمایید در همین اقدام اخیری که رخ داد. مثلا آمدند تا نفت شما را بردند (که این حادثه هم بخشهای شنیدنی دارد) در این موقعیت نمیتوان گفت اگر برخورد کنیم احتمال وقوع جنگ هست؛ اتفاقا کاملا برعکس است. باید با او به سختی و غلظت برخورد کرد. [لذا بخاطر برخورد سخت با آنها] هم نفت را برگرداندند و هم نفتکش خودمان را و هم نفکتش آنها را.
احتمالا [آمریکاییها] تا چندین سال این واقعه را در محاسبات خود لحاظ خواهند کرد. وقتی شما غلظت داشته باشید، باعث میشود جنگ رخ ندهد. و اتفاقا اگر روی خوش نشان دهید، باعث میشود حاج قاسم سلیمانی شهید شود! یعنی: در تنظیم رابطه با دشمن کاملا برعکس باید برخورد کرد: اگر جدیت و غلظت نشان دهید صلح ایجاد خواهد شد. پس در تنظیم روابط با دشمن باید این طور عمل کرد.
مادامی که رؤسای جمهور با مدل دموکراسی انتخاب شوند (شما میدانید اشکال مدل دموکراسی این است که انتخاب مردم لزوما ختم به انتخاب فرد عادل و عالم نخواهد شد) در این مدل به کثرت دیدهایم که عادلترین و عالمترین افراد انتخاب نشدهاند. و در بسیاری از موارد افراد جاهل و غیرعالم روی کار خواهند آمد و تصمیم آنها هم بر پایه ظلم و تجاوز به مردم است.
بنابراین معتقد هستیم که مدل انتخاب امام در دنیا باید تغییر کند به نحوی که مردم بتوانند به امام و مسئولی دست پیدا کنند که دو وصف "عدالت" و "علم" را به صورت حداکثری داشته باشد. در حال حاضر در ایران مدل انتخاب امام برای جامعه اندکی تغییر کرده است و فقهایی که در خبرگان هستند هم "وصف علم و فقاهت" و هم "وصف عدالت" را در انتخاب امام احراز می کنند. فلذاست که اگر این دو وصف در کسی بود، باعث میشود تصمیمهای منتهی به جنگ را اتخاذ نکند. حالا این مدل مخصوص ایران هم نیست در کشور آذربایجان هم باید این اتفاق بیفتد. شما اگر با مدل دموکراسی جلو بروید و مثلا آقای "الهام علیاف" مسئول شود؛ نفوذ اسرائیل را در محیط همسایگی ایران نهادینه میکند و اسرائیل هم از این محیط همسایگی سوء استفاده میکند و جنگ را شعلهور میکند. ریشه اینها به کجا بر می گردد؟ به اینجا که مدل انتخاب در کشور آذربایجان از طریق دموکراسی است و شخص مسئول انها انسان عالم و عادلی نیست.
آقای اردوغان هم در ترکیه از طریق انتخابات رأی میآرود و ایده اصلی ایشان هم "نوعثمانیگری" است و میخواهد هژمونی ترکیه را به زمان "امپراطوری عثمانی" برگرداند؛ فلذا در لیبی دخالت می کند، در مصر دخالت میکند، در سوریه ورود میکند و در برخی از مناطق مرزی ایران و آذربایجان شیطنت میکند؛ تا همان ابهت دورۀ عثمانی را برای ترکیه احیاء کند. خب؛ ریشه این مسائل به چه بر می گردد؟ ریشه به نحوه انتخاب امام بر میگردد. در خود کشور ایران هم از مدل دموکراسی استفاده می کنیم و رئیس جمهور انتخاب میکنیم. و مردم هم همه ناراحت هستند و تقریبا همه مردم به این جمعبندی رسیدهاند که در اکثر موارد انتخابهای اشتباهی داشتهاند و میگویند ما چند دوره رئیس جمهور انتخاب کردیم و تقریباً همه به ضرر ما تمام شد مخصوصا در آخرین دوره [یعنی دولت ۱۱ و ۱۲] تا سالها در ذهن مردم باقی خواهد ماند. افزایش قیمت مسکن، افزایش قیمت ارزاق، کاهش ارزش پول ملی و کاهش امنیت کشور و... پس آرام آرام باید مدل دموکراسی را تغییر داد؛ مدل دموکراسی در اکثر موارد به انتخاب شخص عالم و عادل ختم نمی شود، ریشه ها را باید بحث کنیم. ریشه ها را که بحث نکنیم جنگ و صلح پیدا می شود. حوادث آبان سال 98 را من هیچوقت تا زندهام، فراموش نخواهم کرد. اگر یک رئیسجمهور عالم و عادلی بود، حتی اگر تصمیمش این بود که بنزین را 5 برابر کند، میتوانست 3 یا 4 ماه قبل با مردم صحبت کند، مردم را آماده کند. وقتی خود آقای رئیسجمهور صبح جمعه متوجه میشوند، شما فکر کنید مردم چه شکی از ناحیه این تصمیم برایشان پیدا میشود، ببینید امنیت و صلح در همه جا بخاطر یک امام غیر عالم و غیرعادل به چالش کشیده میشود، فرق نمیکند شما در کشور ایران که امام غیرعادل و غیرعالم داشته باشید، مثل رئیس جمهوری که ما داشتیم، یا در کشور ترکیه باشد یا در کشور آذربایجان باشد، در کشور آمریکا هم که معلوم است، یا ترامپ است یا بایدن. رقابت در جهل وجود دارد و همیشه نزاع است و تصمیمات آنان همیشه منشاء پیدایش جنگ است. ببینید تنظیم روابط انسانی ریشه است، من دو مورد از روابط انسانی را مثال زدم. یکی رابطه انسان با امام. چطور پیدایش صلح و جنگ پیدا میشود؟ یکی هم رابطه انسان با دشمن. چه کار بکنیم که رابطه با دشمن منجر به صلح شود؟ قرآن می فرماید: «ولیجدوا فیکم غلظة»(توبه/123) نرمش نشان ندهید تا جنگ درست نشود.
دقیقاً برعکس آن چیز که جناب آقای ظریف می گفتند، ایشان میگفتند: ما لبخند می زنیم تا منافع دولت ایران را تأمین کنیم. چرا این اتفاق افتاده است؟ برای اینکه ایشان وقتی درس میخواندند در آمریکا یا جای دیگه هیچ کسی برای ایشان بررسی نکرده است. آقای ظریف از حیث بررسی این سوال من میگویم ایشان خالی الذهن بودند. الان هم خیلی از مستشاران و سفرای ایران از حیث این سوال، خالی الذهن هستند. بنابراین مهمترین بحث در نظریه سیاست خارجه قبل از ظهور بازخوانی دائم این سوال است. من از شما خواهش میکنم از امروز شما این سوال را بازخوانی کنید. ریشه صلح و جنگ به چه چیزی بر میگردد؟ از نظر ما به تنظیم روابط انسانی در حوزه سیزده گانه برمیگردد.
سرفصل چهارم: تبیین عوامل تقویت یا تخریب روابط انسانی
سرفصل چهارم بحث؛ قبل از اینکه سرفصل چهارم را عرض کنم، از شما اجازه میخواهم که "قاعده نفی سبیل" را معنا کنم. برای چه گفتیم: نفی سبیل و سلطه کفار بر جامعه ایمانی یک اصل است؟ چون در جامعه ایمانی، تنظیم روابط انسانی اصل است. کفار هم اولین دستور کارشان اخلال در روابط انسانی است. بنابراین قاعده نفی سبیل معنای دقیقش "قاعده نفی سبیل سلطه و اختلال در روابط انسانی" است. این مهم است که به آن توجه شود، اگر شما اجازه دادید یک شرکت خارجی آمد داخل ایران به اسم تجارت یا هر کار دیگری (مثل کشاورزی) و تسلط پیدا کرد؛ از تسلط خود استفاده میکند و روابط انسانی را به یک شکلی به چالش میکشد. مثلاً: فرض کنید روابط انسانی در حوزه کسب را به چالش میکشد. میفرمایید چگونه؟ میگویم: دامپینگ (قیمتشکنی) میکند. مثلاً: شرکتهای اقتصادی خارجی در ایران اجناس خودشان را ارزانتر میدهند تا شرکتهای داخلی شما ورشکسته شوند. وقتی بیرقیب شدند، قیمتها را بالا میکشند! چرا این به وجود آمد؟ چون شما از طریق تجارت به شرکت سامسونگ و الجی اجازه دادید در ایران تجارت گسترده داشته باشند. چین هم همین کار را خواهد کرد. در این قرارداد 25 ساله با چین، من نگران این هستم!
25 سال همکاری ایران با چین، آیا سلطه برای شرکتهای چینی در ایران ایجاد نخواهد کرد؟ ممکن است فردا شرکتهای چینی در ایران دامپینگ کنند. آن وقت تمام شرکتهای شما قدرت رقابتی خودشان را از لحاظ قیمتی از دست میدهند. بعد از یک مدتی شرکتهای چینی یکّهتاز تامین اجناس مردم ایران میشوند. آنوقت هر قیمتی بخواهند روی کالاها بگذارند. بنابراین مهم است شما دلیل قاعده نفی سبیل را بدانید که چرا شریعت [بیان می کند.] من دیدم که آقای زیبا کلام میگفتند: اساس روابط بینالملل در جمهوری اسلامی قاعده نفی سبیل است. دقت کردم بدانم در کلام ایشان معنای قاعده نفی سبیل چیست؟ متوجه شدم توضیحی در این زمینه ندادند؛ احتمالاً در هیچ کتابی هم در این زمینه نخوانده اند. شما روابط انسانی برایتان مهم است و کفار اولین کاری میکنند این است که روابط انسانی را به چالش میکشانند. پس شارع به نفی تسلط کفار دستور داده است. یعنی به نفی ایجاد اختلال در روابط انسانی از پایگاه کفر دستور داده است. پس این هم باید معنایش واضح شود.
خب، سر فصل چهارم بحث را شرح دهم. چه عاملی باعث میشود روابط انسانی تخریب شود؟ و چه عاملی باعث میشود روابط انسانی در وضعیت خوبی قرار بگیرد؟ کدام عامل عامل مهمتر هست. عرض کردیم: اخلال در روابط انسانی یعنی پیدایش جنگ و تنظیم اش یعنی پیدایش صلح. این ادعای ما در بخش سوم بود. حالا بصورت طبیعی باید بحث بکنیم به اینکه چه عاملی روابط انسانی را دچار اختلال میکند؟ چه عواملی روابط انسانی را تنظیم میکند؟ ما جمع بندیمان در روایات و آیات این است که مفهوم کفر مهمترین عامل تاثیرگذار بر اخلال در روابط انسانی است. هیچ مفهومی مثل مفهوم کفر روابط انسانی را به چالش نمیکشد. اگر شما راجع به روابط انسانی بهینه صحبت میکنید، باید راجع به مفهوم کفر هم صحبت کنید.
من یک وقتی این [موضوع] را به آقای احمدی نژاد در نقد بیانیه دولت بهار عرض کردم. چرا شما در بیانیه دولت بهار در مورد مفاهیم کفر و نفاق صحبت نکردید. ایشان فرمودند که: ما روی مفهوم انسان ایستادهایم و میخواهیم روابط انسانها را در تعاملات بینالمللی اصل قرار دهیم. من به ایشان عرض کردم که آقای احمدی نژاد، آیا میشود کسی راجع به انسان صحبت کند ولی در مورد حالات درونی انسان صحبت نکند؟ در واقع من گفتم شما چرا فکر کردید ما در مورد انسان صحبت نمیکنیم؟ اتفاقاً من هم دارم در مورد انسان صحبت میکنم. ولی دارم این را تاکید میکنم که انسان مهمترین بخش وجودیاش قلباش است و قلب از نظر کتاب خدا سه وصف دارد. یا دچار حالت کفر میشود، یا دچار حالت نفاق میشود یا در حالت ایمان تثبیت میشود. بنابراین کسی که راجع به انسان صحبت میکند، نمیتواند در مورد کفر و نفاق و ایمان بحث نکند. این [مطلب] را به ایشان عرض کردم.
اینجا هم همین بحث را بیان میکنم: روابط انسانی اصل در تنظیم روابط بین الملل و پیدایش صلح و جنگ است ولی خود روابط انسانی تابعی از حالات قلوب انسانها است. حالات قلوب انسانها هم سه وصف کلی دارد: یا به کفر مبتلا میشود؛ یا به ایمان یا به نفاق. حالا ببینید من تشریح تفصیلی بکنم که چطوری کفر بر روابط انسانی تاثیر میگذارد. روایتی در کتاب کافی شریف است، که جناب ابی عمر زبیری از امام صادق; نقل کرده. البته دو سند [برای این روایت است] یکی در کافی جلد دو، یکی دیگر هم در کتاب بحارالانوار است، منتها علامه مجلسی در کتاب بحارالانوار از کتاب تفسیر نعمانی آن را نقل کرده است. جناب نعمانی از متکلمین و مفسرین قرن چهارم است. خلاصه مفاد روایت این است که از امام صادق علیه السلام;: «لَما سُئل عَن وُجوه الکُفر فِی کِتاب الله عَز وجل». میگوید: از امام صادق علیه السلام; پرسیدند: کفر در کتاب خدا چند معنا دارد. ببنید الان من همه معانی کفر در کتاب خدا را اجمالا میگویم؛ هر پنج معنا تاثیر بر روابط انسانی دارد. بنابراین وقتی پیامبر اکرم] تاکید داشتند کفر چه خفی و چه جلی اش از بین برود در واقع داشتن عامل اصلی تخریب روابط انسانی را مدیریت میکردند. از امام صادق; یک کسی سوال کرد: کفر معنایش چیست؟ آنجا به آقای احمدی نژاد عرض کردم حالا به آقای امیر عبداللهیان عرض میکنم: حالا که تکفیریها معنای کفر را به چالش کشیدند و همه معنای غیردقیقی از کفر در ذهنشان هست، جا دارد دستگاه سیاست خارجه جمهوری اسلامی جلسهای بگذارد و معنای کفر را باز خوانی کند. خیلی کمک میکند به اینکه ما تفاهممان در معنای کفر ارتقاء پیدا کند.
حضرت فرمودند : «الکفر فی کتاب الله على خمسة أوجه.» کفر دارای پنج معناست. «فمنها کفر الجحود، والجحود على وجهین، والکفر بترک ما أمر الله; وکفر البراءة، وکفر النعم.» شماره بزنید تا در ذهنتان بماند. کفر به جهود که خودش دو نوع است. پس این دوتا. کفر «بترک ما أمر الله». کفر برائت؛ این هم یک نوع کفر؛ کفر به نعم. که سر هم پنج نوع کفر شدند. حالا ببینیم معنای هر کدام از این کفرها چیست؟ «فأما کفر الجحود فهو الجحود بالربوبیة وهو قول من یقول: لا رب ولا جنة ولا نار وهو قول صنفین من الزنادقة یقال لهم: الدهریة وهم الذین یقولون وما یهلکنا إلا الدهر وهو دین وضعوه لأنفسهم بالاستحسان على غیر تثبت منهم ولا تحقیق لشئ مما یقولون، قال الله عز وجل: إن هم إلا یظنون أن ذلک کما یقولون وقال: إن الذین کفروا سواء علیهم أنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون یعنی بتوحید الله تعالى فهذا أحد وجوه الکفر.»
به صورت ساده میگوید کفر به جهود یک قسمتاش این است که، کسانی ربوبیت را انکار میکنند. دقت کنید: ربوبیت را انکار می کنند. حضرت دقیق میفرماید، نه خالقیت را. میگویند: خدا مهندس باز نشسته است، خدا ساخته است ولی دیگر کاری ندارد. زیرا خیلی فرق است بین کسانی که میگویند: خدا خالق نیست و کسانی که میگویند خداوند رب نیست. امام صادق علیه السلام; میفرمایند: بله کفر نوع اول کفر به ربوبیت است یعنی انکار ربوبیت. میگویند: «لا رّب» مصادیق اصلی ربوبیت را هم میزنند. میگویند: خدا هیچ کاری ندارد، ربوبیتی ندارد. میگویند: «لا جنة و لا نار». نتایج ربوبیت را هم نفی میکنند. پاداش را نفی میکنند، عقاب را نفی میکنند. و بعد میگویند: دو گروه از کفار این را بحث میکنند که به آنان دهریه گفته می شود. و سپس حضرت اقوال اصلی اینان را نقل میکنند. میگویند: «وما یهلکنا إلا الدهر». مثلاً شخص در طبیعت تصادف میکند، فوت میکند. و اینگونه نیست که بگوییم اجل معلق داریم یا اجل قطعی داریم و ملائک حفظه کنار میروند. اصلا نقش خدا را در هلاک انسان نمیبینند. میگویند فلانی در تصادف به درهای پرت شد و فوت شد. میگویند: «وهو دین وضعوه لأنفسهم» برای خودشان یک دینی درست کردند. «بالاستحسان» دلیل ندارد «بالاستحسان» یک سری از موضوعات را پسندیدند. «على غیر تثبت منهم» اصلاً بحثشان هم محکم نیست و میتوان کلی اشکال به این عقیده وارد کرد، تحقیق هم نکردند. لذا حضرت این آیه را میخواند و بعد در ادامه میفرمایند که «ولا تحقیق لشئ مما یقولون، قال الله عز وجل: إن هم إلا یظنون» امام صادق علیه السلام می فرمایند: معنای این آیه این گروه هستند که سخنانشان ظن است؛ یعنی بحث علمی نیست.
بعد حضرت آیه دیگری را نقل میکنند که میفرمایند: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ.» میگوید وضعیت این افراد هم اینگونه است که شما انذارشان کنید یا اگر انذارشان نکنید: «لَا یُؤْمِنُونَ» هستند. پس بنابراین آیهای که در سوره بقره هست در مورد کفر به جحود ربوبیت است که توضیح میدهند. و الی آخر که من قسمت عربی آن را خواندم.
در اینجا سوالی پیدا میشود: در این روایت و آیه در مورد کفر نسبت به ربوبیت بحث میشود ولی چه ربطی به حوزه روابط بین الملل دارد؟ چه ربطی به روابط انسانی دارد؟ بله من هم در نهایت از شما قبول میکنم که نتیجه جحود به ربوبیت برای فرد این میشود که فرد در آخرت شقی می شود؛ ولی من از شما میپرسم این آیه چه ربطی به روابط بین الملل دارد؟ همان چیزی که من در این جلسه وعده دادم که توسعه معنایی بدهم. اگر کسی جهود به ربوبیت پیدا کرد یعنی چی؟ یعنی برای رفع فقر خودش رافع فقری نمیبیند، یعنی نفی ربوبیت خدا یعنی نفی رافع فقر. خدا هست ولی ربوبیت نمیکند پس من چون انسان هستم و فقر دارم باید برای رفع فقر خود رافعی ببینیم، چون رافعی وجود ندارد به سمت استثمار انسانها حرکت میکنم. بر خلاف کسی که جحود بر ربوبیت ندارد، فقر دارد، رافع فقر را هم میبیند. بنابراین به سمت استثمار در روابط انسانی حرکت نمیکند.
رافع فقر میگوید اگر شما فقیر هستید، صدقه بدهید، یعنی همان اندک پولی که دارد را وعده شام تدارک ببینید و چهار نفر از مومنین را اطعام کنید. بعد به او بگویید که مرد حسابی شما الان فقیر هستید چرا این کار را انجام میدهید؟ میگوید من میخواستم با این کارم رب را راضی نگه دارم. چون دست رب باز هست و از این طریق رفع فقر میکند؛ حتی به سمت ایثار حرکت میکند. اما بالعکس اگر کسی رافع فقر ندید، پول خود را نگه میدارد و با اینترنت حسابی مالی چند نفر را هم هک میکند. بعد که از او میپرسی که به چه دلیلی این کار را میکنی؟ میگوید بقیه در حال اختلاس هستند من هم خواستم استفادهای کنم. یا در ابعاد وسیعتر فضای رفع فقر را به سمت راهاندازی جنگ میبرد و وقتی سوال میپرسیم چرا به سوریه آمدی؟ میگوید به دلیل استفاده از نفت سوریه. چرا به عراق آمدی؟ میگوید به دلیل استفاده از نفت عراق. چرا این اتفاق میافتد؟ چون جحود به ربوبیت دارد. یعنی جحود نسبت به رافع فقر. نیازی نیست که مفهوم دیگری را مطرح کنیم فقط کافی است همین مفهوم جحود به ربوبیت را در آن درایه و تدبر کنیم. به همین دلیل بوده است که انبیاء با کافران مقابله میکردند. چون نهایت تسلط کافر منجر به توسعه جنگ و قتل نفس خواهد شد. آن هم به صورت سیستماتیک نه به صورت مقطعی. ملاحظه کردید که این مفهوم با بحث ارتباط پیدا کرد.
به سراغ مفهوم دوم کفر برویم: «وأما الوجه الآخر من الجحود على معرفة و هو أن یجحد الجاحد وهو یعلم أنه حق، قد استقر عنده وقد قال الله عز وجل "وجحدوا بها واستیقنتها أنفسهم" وقال: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ یعنی بتوحید الله تعالى فهذا أحد وجوه الکفر.» دستهی دیگری از کفار وجود دارند که این افراد ربوبیت خدا را انکار میکنند ولی «و هو یعلم» میداند. عبارات حضرت در این باره چقدر جالب هست میفرمایند: «و هو یعلم انه حقٌّ» اتفاقا میداند که ربوبیت در دستان خداست. قد استقر. میگوید قطعا حجت هم بر او تمام شده است ولی با این حال انکار میکند. خب اگر کسی همچین حالتی پیدا کرد، ضررش از دسته اول بیشتر است چون دائما در جبهه حق در حال شبهه سازی است.
اگر کسی این کار را انچام داد چه میشود؟ کسی که ربوبیت الهی را قبول ندارد از عوارض و تبعاتش این است که شجاعت و مقاومت آن فرد کاهش پیدا میکند. فردی خدای متعال را میبیند، [مقاومتش بالا می رود]. یکی از فرماندهان ما در جنگ میگوید به نام خداوند بزرگتر از ناوگان آمریکایی در خلیج فارس. به فرمانده میگفتند: چرا با ناوگان آمریکایی درگیر میشوید میگوید: به نام خداوند بزرگتر از ناوگان آمریکایی در خلیج فارس. یک ماه پیش هم همین واقعه اتفاق افتاد که ایران از خود مقاومت و شجاعت نشان داد، نتیجه این مقاومت هم این میشود که دشمن بر شما مسلط نشود. بر خلاف زمانی که شما ربوببیت را انکار میکنید و ترس پیشفرض تصمیمات شما هست و در نتیجه نزاع شکل میگیرد.
با یکی از دوستان دیشب تلفنی صحبت میکردیم که ایشان میگفتند که من به این نتیجه رسیدم که بعضی از این سلاطین همانند اسکندر و دیگران که دنیا را فتح کردند، آدمهای ویژهای نبودند بلکه کسی نبوده است که در در مقابل اینها بایستد. به نظر من هم تحلیل ایشان تحلیل درستی هست. حال چرا کسی جلوی دشمن نمیایستد؟ دلیلش جحود به ربوبیت است. اعتقاد به ربوبیت قدرت تولید میکند.
بعضیها فکر میکنند که قدرت اصلی ما موشکهای ما هستند، خیر، موشکهای ما ابزار است و در مقابله با دشمن هم استفاده میکنیم اما قدرت اصلی ما این است که ما قوت قلب داریم. قوت قلب چگونه ایجاد میشود؟می فرماید: «هُوَ الَّذی أَنزَلَ السَّکینَةَ فی قُلوبِ المُؤمِنینَ لِیَزدادوا إیمانًا مَعَ إیمانِهِم» در سوره فتح است که خدای متعال میفرماید آرامش را نازل میکند، در زمان جنگ فرد آرام است و در مقابل استثمار میایستد. اگر میخواهیم که مردم عراق مقاومت کنند باید جلوی جحود به ربوبیت از نوع اول و نوع دوم گرفته شود. هر جا هر کسی جلوی جهود به ربوبیت را گرفت، به تنظیم روابط انسانی کمک کرده است. متناسب با این سیر استدلالی که از روایات مطرح کردیم.
سراغ معنای سوم کفر برویم. این معنا چه عائدهای برای ما در تنظیم روابط انسانی خواهد داشت. میفرماید که «والوجه الثالث من الکفر کفر النعم وذلک قوله تعالى یحکی قول سلیمان; "هذا من فضل ربی لیبلونی أشکر أم أکفر ومن شکر فإنما یشکر لنفسه ومن کفر فإن ربی غنی کریم" وقال: "لئن شکرتم لأزیدنکم ولئن کفرتم إن عذابی لشدید" وقال: "فاذکرونی أذکرکم واشکروا لی ولا تکفرون"» حضرت این روایات را مطرح کردند که بنده یکی را توضیح میدهم. میفرماید اگر کسی کفر به نعمت داشت: «لأزیدنکم» از او گرفته میشود. یعنی فقر بر او حاکم میگردد ولی اگر کسی کفر به نعمت یعنی وجه سوم کفر را نداشت، نعمتهای خدا برای او زیاد میگردد. «لأزیدنکم» باعث رفع فقر حداکثری در مورد فرد میگردد که در نتیجه نیل به استثمار پیدا نمیکند. در آیه مفهومی هست که میگوید کفر به نعمتها باعث توسعه فقر میگردد و توسعه فقر هم باعث بوجود آمدن اختلال در روابط انسانی و استثمار در روابط میشود، اما اگر کسی کفر به نعم نداشت و شکر خدا را به جا آورد «لأزیدنکم» برایش اتفاق میافتد، از فلاکت و فقر عبور میکند. در نتیجه کفر نعم به توسعه اختلال در روابط انسانی کمک میکند. پس باید با مردم صحبت کنیم که ای مردم نسبت به نعمتهای الهی کفر نورزیم. نسبت به انقلاب اسلامی که یکی از بزرگترین نعمتهای الهی است کفر نورزیم و این نعمت را نادیده نگیریم. این موضوع باید بحث بشود. همانطور که ملاحظه کردید مفهوم سوم کفر هم به اختلال در روابط انسانی کمک میکند.
حضرت در ادامه میفرماید: «والوجه الرابع من الکفر ترک ما أمر الله عز وجل» که معنای چهارم کفر در کتاب خدا این است که ما اوامر الهی را ترک میکنیم. حضرت صادق (علیه السلام) در ادامه چند مورد از اوامر الهی را بحث کردند «وهو قول الله عز وجل: " وإذ أخذنا میثاقکم لا تسفکون دماءکم ولا تخرجون أنفسکم من دیارکم ثم أقررتم وأنتم تشهدون.» این مطلب روشن و واضح است که یکی از اوامر الهی این است که خدا از شما میثاق گرفته است که خون یکدیگر را نریزید. بنابراین اگر کسی کافر شد به معنای چهارم که بالاترین نوع اختلال را ایجاد میکند. حالا غیر از «لا تسفکون دماءکم» حضرت میفرماید: «ولا تخرجون أنفسکم من دیارکم» همدیگر را آواره نکنید، همدیگر را از خانهی خود بیرون نکنید. وقتی شما کسی را از خانه و کاشانه آواره کردید در واقع بالاترین اختلال در روابط انسانی را بر فرد تحمیل میکنید. همانطور که ملاحظه کردید کفر به معنای چهارم از همه معانی دیگر کفر در اختلال بر روابط انسانی تاثیر بیشتری دارد. در ادامه میفرماید: «ثُمَّ أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِیقًا مِنْکُمْ مِنْ دِیَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَإِنْ یَأْتُوکُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَتَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذَلِکَ مِنْکُمْ» میگوید شما با اسراء خیلی بد رفتار میکنید. باز دوباره بر تنظیم روابط انسانی تاکید شد که بیشتر از این شرح نمیدهیم.
باز در ادامه میفرماید: «والوجه الخامس من الکفر» پنجمین وجه کفر «کفر البراءة وذلک قوله عز وجل یحکی قول إبراهیم: کفرنا بکم وبدا بیننا وبینکم العدواة والبغضاء أبدا حتى تؤمنوا بالله وحده " یعنی تبرأنا منکم» در اینجا نوع دیگری از کفر بحث شده است. یک نوع کفر دیگر در کتاب خدا بحث شده معنایش این است که –مثل حضرت ابراهیم میگوید: بین من و شما جدایی است. حالا این عده چه کسانی هستند؟ کسانی که کافر هستند. اگر با کسی که کافر بود، طرح دوستی ریختی، او سوء استفاده میکند و روابط انسانی را به چالش میکشد. اما حضرت ابراهیم (باید این آیه را موقع برجام برای آقای ظریف می خواندیم؛ ولی خب نشد) به آمریکایی های عصر خودشان اینطور گفت که: « کَفَرْنَا بِکُمْ وَبَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا» تا همیشه بین من و شما عداوت و بَغضاء هست؛ چون شما کفر میورزید. باید رابطه را با دشمن قطع کرد. با کسی که کفر میورزد رابطه را قطع کرد. خب، اگر رابطه را قطع کردید، او دیگر بر مظلومین و مستضعفین مسلط نمیشود، سوء استفاده نمیکند. و حالا اینجا یک آیه دیگری هم حضرت میفرماید که باید آن را بخوانیم.
پس ببینید مهمترین عامل اختلال در راوابط انسانی، مفهوم کفر است. کفر بر هر پنج معنا موثر بر روابط انسانی است. منتها معنای پنجم کفر به نفع روابط انسانی تمام میشود. شما در معنای پنجم میگویید که: باید با دشمن و کافر قطع ارتباط کرد. این به نفع [جبهه ایمان است.] در چهار معنای اول، پذیرش کفر، اختلال در روابط انسانی ایجاد میکند. ببینید حضرت چقدر عالمانه توضیح داده است. خب من دارم بیانیه دولت بهار مینویسم یا میخواهم راجع به روابط انسانی بحث بکنم. باید ۲۰ واحد کفر شناسی برای آن کسی که بخواهد بیانیه بنویسد یا کارگزار سیاست خارجه جمهوری اسلامی باشد؛ بگذارم. وقتی رفت در کشورهای غربی با تدابیری کمک به کشورهای مستضعف را شروع میکند؛ راجع به اختلال در روابط انسانی بحث میکند. همایش میگذارد، مقاله می نویسد. جا میاندازد که چرا روابط انسانی دچار اختلال شد.
خب؛ برادران عزیز! حالا ملحق به این بحث ما باید دو مسئله دیگر را هم بحث کنیم. من خواهش میکنم این را هم دقت کنیم تا از این هم عبور کنیم: یکی معنای نفاق را [بحث کنیم]. معنای نفاق هم یکی از معانی موثر بر روابط انسانی است. برخی از روایاتش را برای شما میخوانم. فرمود: «رَأسُ الاِسلامِ الامانةُ و رأس النّفاق الخیانة» میگوید: قله نفاق، خیانت است. اگر فردی مرتکب خیانت شد، آن فرد غیرقابل اعتماد میشود و در روابط انسانی نمی شود بر او تکیه کرد. این یک بحث است.
یا در روایت داریم که «الخِیانَهُ وَالکَذِبُ یَجلِبانِ الفَقرَ وَالنِّفاقَ» خیانت را که توضیح دادم و معنایش معلوم است، اثر سوء خیانت در روابط انسانی معلوم است. کذب و دروغ هم که معلوم است. میفرماید: اگر کسی این دو تا را انجام داد، میرود به سمتی که نفاق در قلبش شکل بگیرد. روایت از هر دو طرف بحث میکند. یعنی اگر منافق شدی، به روابط انسانی با توسعه خیانت های خودتان ضربه خواهی زد. اگر هم ضربه بزنی از پایگاه دروغ یا از پایگاه خیانت اینها نفاق را تشدید میکند. پس ببنید نفاق فقط این طوری نیست که شما در درک اسفل جهنم قرار بگیرید. آن اثر اخروی است یا عذاب قبر شدید ایجاد کند. نه؛ پرداختن به مفهوم نفاق یعنی پرداختن به یک مفهومی که کمک میکند به اینکه اگر نفاق را برطرف کنید، روابط انسانی تنظیم بشود. اگر هم که کاری با آن نداشته باشید، جامعه دائما دچار اختلال هست.
یک روایت معروفی هم هست، همهتان شنیدید که حضرت میفرماید که کسی این سه کار را انجام دهد « الْفُحْشَ وَ الْبَذَاءَ وَ السَّلَاطَةَ مِنَ النِّفَاقِ» فحش که یعنی دشنام دادن؛ الْبَذَاءَ یعنی بد زبانی؛ السَّلَاطَةَ همان سلیطه است که در فارسی بحث میکنیم؛ یعنی دریده بودن، دریدگی. میگوید اگر کسی این سه تا صفت در او بود این از علائم نفاق است. تا در محضرش نشستید، به تو اهانت می کند، به تو فحش میدهد. خب، فحش چقدر اختلال در روابط انسانی ایجاد می کند، واضح است. دوستی ها را بدل به نفاق می کند. دیگر حالا کسی هم از فحش عبور میکند، به الْبَذَاءَ میرسد. دائما بدگویی میکند. یکی هم از الْبَذَاءَ عبور میکند، السَّلَاطَةَ میشود. به تعبیر روایت السَّلَاطَةَ یعنی چه؟ یعنی این فرد بدترین ضربهها را به روابط انسانی میزند. خب، حالا میگوید: هر سه از علائم نفاق است. پس ببینید واکاوی مفهوم نفاق یعنی واکاوی مفهومی که بیشترین ضربه را به تنظیم روابط انسانی میزند. باز یک روایت دیگری هست، شما شنیدید، می گوید: «اگر کسی بدقولی کرد، بدعهدی کرد، این از علائم نفاق است». این هم باز در روایات ما هست. بدقولی و بدعهدی جزء علائم ضربه زننده به تنظیم روابط انسانی است. پس بنابراین بعد از کفر، مفهوم نفاق هم عامل تخریب روابط انسانی باید به آن توجه بکنیم.
حالا این طرف قضیه مفهوم "ایمان" به عنوان مهمترین عامل تنظیم روابط انسانی باید بحث بشود. مثلا از پیامبر خدا] نقل شده است: «الصبر النصف الایمان» راجع به ایمان صحبت می کند. می گوید صبر نصف ایمان است. خب حالا صبر چیست؟ صبر یکی از مفاهیم اصلی تنظیم روابط انسانی است. شما خصوصاً وقتی میخواهید گسترش علم بدهید باید خیلی صبور باشید. حوصله کنید، حلم و صبر احتیاج دارید. ببینید ایمان هم یک مفهوم انتزاعی نیست. بسیار موثر بر تنظیم روابط انسانی است. خب، حالا یک روایتی هست از جناب عَمر ابن زبیری که همین روایت کفر را نقل کرده، در آن روایت مفهوم ایمان را تفصیلی آورده است. حتماً آن روایت را دیدید. دیگر من آن را شرح نمی دهم. حضرت می فرماید ایمان در قلب یک معنا دارد، در گوش یک معنا دارد، در چشم معنا دارد، در زبان معنا دارد، در فرج معنا دارد، در دست معنا دارد، در پا معنا دارد. بنابراین اگر کسی مومن شد، مثلاً خیانت جنسی انجام نمیدهد. یعنی اختلال در روابط انسانی ایجاد نمیکند. زبانش به غیبت و تهمت و عدم انصاف نمیچرخد. یعنی چه؟ یعنی از پایگاه زبان اختلال در روابط انسانی ایجاد نمیکند و هی کذا بقیه اعضا که در روایت تفصیلی بحث شده است.
بنابراین در سرفصل چهارم ما باید در مورد مفهوم کفر، مفهوم نفاق و مفهوم ایمان و تاثیر آن بر روابط انسانی بحث شود. این آن چیزی است که در کتابهای سیاست خارجه دیده نشده است. یعنی اولاً ارتباط بین المللی و صلح و جنگ با روابط انسانی دیده نشده، ثانیاً ارتباط روابط انسانی با کفر و نفاق و ایمان تحلیل نشده است. ولی چون ما اتکا کردیم بر آیات و روایات تاثیر کفر و نفاق و ایمان بر روابط بین الملل از پایگاه روابط انسانی تحلیل می کنیم. این اساس نظریه سیاست خارجه قبل از ظهور است. دستگاه وزارت خارجه جمهوری اسلامی باید به توسعه ایمان در جامعه کمک بکند. باید با خط نفاق در منطقه و خط کفر در منطقه مقابله بکند. این نتیجه بحث می شود. نباید بیایند بگویند دستگاه سیاست خارجه جمهوری اسلامی وظیفهش فعالیت اقتصادی است.
حالا یک وقتی میگویید از ابزار اقتصاد برای توسعه دستگاه ایمان استفاده می کنیم، این قابل دفاع است. شما میدانید ما در چین یک جمع شیعی داریم. شما میگویید: من از این قرداد همکاری 25ساله استفاده می کنم، تبادل تجاری را با شیعیان چین تقویت می کنم. این یک بحث است. یعنی تبادل اقتصادی را زیرمجموعه ایمان بحث می کنم. اما یک وقتی نه؛ این مفاهیم را درنظر نمی گیریم، می گوییم با چین می خواهیم 25ساله، دراز مدت رابطه اقتصادی داشته باشیم. این به نظر من قابل دفاع نیست و نمی شود از آن بحث کرد. چرا؟ چون ممکن است رابطه تجاری ما با چین، به تقویت کفر ختم بشود و تاثیرگذاری دستگاه ایمان را کاهش دهد. ولی مستشاران و تحلیلگران صداوسیمای ما، نباید مفهوم اصلی را فراموش بکنند، باید به دنبال توسعه ایمان باشند ولی البته توسعه ایمان از پایگاه اقتصاد هم واقع میشود. مثلاً ما در جنگ، مدافعان حرم که فرمانده آن حاج قاسم سلیمانی بود، برای حفاظت از منطقه جغرافیایی ظهور میجنگدند ولی واضح است که شرکت های اقتصادی ما آنجا کار می کنند. اینجا اقتصاد زیرمجموعه تثبیت دستگاه ایمان و توسعه دستگاه ایمان معنا شده است. اینها اصل هست. باید به این اصل ها توجه کنیم. خب، این بحث را من تمام بکنم.
سرفصل پنجم: تشریح اجمالی "منطقه جغرافیایی ظهور" به عنوان مهمترین منطقه درگیری دستگاه ایمان با دستگاه کفر و نفاق در دوران قبل از ظهور
سرفصل آخر بحث، این است که حالا درگیری بین کفر و نفاق و ایمان را باید در هر جای دنیا پشتیبانی کرد. چون حمایت از دستگاه ایمان حمایت از روابط انسانی است. حمایت از روابط انسانی هم یعنی کاهش جنگ و افزایش صلح در روابط. اما اگر حمایت از دستگاه ایمان نکردیم، کفر را به چالش نکشیدیم، مثلاً فرض کنید من به عنوان یک مسئول در سازمان ملل رفتم و نطق میکنم، سند 2030را به چالش نکشیدم؛ بعنوان یک سند که مفاهیم سکولار به نحو حداکثری در آن اخذ شده؛ خب سند 2030 ما را به چالش خواهد کشید. کما اینکه به چالش کشیده است. از درون کشور تا منطقه الان سند 2030 در حال حکم فرمایی است. قبلا هم من عرض کردم، سند 2030 را به نحو حقوقی لغو کردند ولی همه مفاهیم آن در همه وزارتخانهها همین الان بحث و مباحثه میشود. تقریباً در همه شبهایی که من برنامههای تحلیلی صداوسیما را میبینیم متوجه میشوم که صداوسیما و کارشناسان آن تلاش میکنند، مفهومی را از سند 2030 در کشور تبیین کنند؛ ولی اسم سند 2030 را نمیآورند، تا حاشیه سیاسی درست نشود. خب الان حاکمیت دارد چرا؟ چون ما سند 2030 را به چالش نکشیدیم. حالا شما هرجا اسناد کفر و مفاهیم کفر را به چالش نکشید، آن میآید و در جامعه ایمانی نقش آفرینی میکند. برای شما اختلال درست میکند.
خب حالا یک سوالی هست، ما کجاها کفر و نفاق را به چالش بکشیم که بیشترین آورده را برای تنظیم روابط انسانی داشته باشد؟ مثلا الان میخواهیم این دوستانی که در حوزه علمیه قم به یادگیری زبان مشغول هستند و گاهی اوقات ما با هم مباحثه می کردیم: من به ایشان گفتم که شما زبان عربی را یاد بگیر. نسبت به زبان انگلیسی برای ما ارجح است. بعد استدلال آن هم این است که در منطقه عرب زبان اگر تفاهم بکنیم، آنجا دایره مومنین بیشتر هستند. اول باید اینها را سازماندهی بکنیم، با اینها ارتباط بگیریم. البته ممکن است اگر شما زبان انگلیسی هم یاد بگیرید، یک تعداد محدودی را بتوانید پشتیبانی فکری بکنید. بنابراین اگر امر دائر شد بین اینکه کدام زبان را گسترش بدهید، من پیشنهادم این است که تکلم زبان عربی را گسترش بدهید. چون عمده مومنین در کشورهایی هستند که با زبان عربی تکلم می کنند که حالا این کشورها را می گویم. بنابراین وقتی بحث می کنید، اصطلاحا باید مناطق جغرافیایی که ایمان در آنها الان وجود دارد، در طول صدها سال پیش بوجود آمده، ابتدا آنها را تقویت کنید. اینها اولویت سیاست خارجه می شود. بعد به سمت گسترش ایمان در بعضی مناطق دیگر اولویت بدهید. مثلاً الان در برنامهریزی خبری صداوسیما شبکه العالم نسبت به شبکه پرستوی باید برنامهش متفاوت باشد. العالم خیلی باید قویتر باشد. چون در شبکه العالم برای منطقه جغرافیایی تنظیم شده که بیشترین مومنین در اینجا حضور دارند. باید این را اولویت بدهیم.
حالا من عرضم این است که با توجه به اینکه که اهل بیت عصمت و طهارت به دنبال تنظیم روابط انسانی با توسعه مفهوم ایمان و تضعیف مفهوم کفر آمدند مناطق اصلی را که تا دوره حضرت ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) درگیری بین مومنین و کفار و منافقین وجود دارد، اسم آوردند و راجع به آن بحث کردند. بنابراین اولویت دستگاه سیاست خارجه این مناطق هستند. حالا این مناطق چند منطقه هستند؟ بنابر جمعبندی که از آیات و روایات انجام دادیم: ایران، شامات، یمن، عراق و حجاز به ترتیب مناطق جغرافیایی ظهور هستند. یعنی ظهور درگیری میان جبهه ایمان و جبهه نفاق و جبهه کفر در این مناطق بیشتر از سایر محیط ها است و اولویت حضور ما اینجا است. حالا من چند روایت دراینباره که نشان میدهد اولویت ما این مکانها هست، خدمتتان عرض میکنم. بنده سعیکردم که روایات صحیح السند با همه اسناد رجالی را بحث کنم و روایات قدر متیقن در این حوزه را انتخاب کنیم.
ببینید اولین بحثی که هست، روایتی هست که هم در کتاب کافی هست، مرحوم کلینی آورده و هم شیخ صدوق در کمال الدین از امام صادق علیه السلام نقل کرده که حضرت میفرماید: «قَبلَ قیامُ القائم خَمسةُ علامات، الیمانی و سفیانی و صیحةُ و قتل النفس زکیه و خسف البیدا». مرحوم شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه در کتاب کمال الدین میفرمایند که قبل از ظهور حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ۵ علامت حتمی «الیمانی و السفیانی و الصیحةُ و قتل النفس الزکیه و خسف البیدا». غیر از علامتِ صیحه آسمانی، همه علائم دیگر مربوط به یک منطقه خاصی از مناطق جغرافیایی ظهور هستند. مربوط میشوند مثلاً سفیانی از کجا ظهور و بروز پیدا میکند، از شامات، از سوریه، ابتدا بر دمشق مسلط میشود. یعنی دمشق خیلی منطقه مهمی برای ما بحساب میآید و چون ما این روایات رو میفهمیم و به تبع اهل بیت اقدام کرده ایم. در روایات گفته شده که فقط ۹ ماه سفیانی حکومت میکند و به اضافه ۶ ماه جنگی که دارد. فقط ۱۵ ماه منطقه شامات را ما از دست میدهیم و این به خلاف اینکه یک عدهای فکر کنند که خیلی خبر بدی است، جزء مبشرات است. یعنی تسلط بر منطقه شامات توسط سفیانی فقط ۱۵ ماه طول میکشد. از این ۱۵ ماه ، ۶ماه میجنگد؛ ۹ماه مسلط میشوند به اندازه دوران بارداری یک زن، سفیانی مسلط بر شامات میشود و بعد هم درگیریهایش با سپاه حضرت پیدا میشود. قتل نفس زکیه در کجا اتفاق میافتد؟ در مکه اتفاق میافتد، یکی ازحوادث مهمی که جزء علامات محتوم است، طبق این روایت قتل نفس زکیه است. بنابراین حجاز برای ما مهم است، بحث آوارگی اولاد امیرالمومنین (علیه السلام) و سادات در حجاز برای آن سالهای آخر منتهی به ظهور یک بحثی است که در روایات ما مطرح شده است. بنابراین ما باید خیلی حواسمان به حجاز باشد و باید در آنجا توجه کنیم و آنجا سرمایهگذاری کنیم.
بحث «خَسف بِالبَیْدا» کجا هست؟ آن سرزمینی که سنگ های سفید دارد و در آنجا لشگر سفیانی خسف میشود و در زمین فرو میرود ، آن کجاست؟ این بحث دوباره اشاره به یکی از منطقه های ظهور میکند. یا در بحث یمانی ، یمانی از کجا خروج دارد؟ یعنی در کجا حضور پیدا میکند؟ مثلاً در این روایات مربوط به سفیانی بنده چند روایت بخوانم: از امام باقر علیه السلام راجع به سفیانی پرسیدند: حضرت فرمودند: سفیانی نمیآید مگر اینکه کاسرالعین در صنعا بیاید. کاسرالعین یک شخصیتی است، خیلی کوتاه قبل از ظهور سفیانی در صنعا، سر کار میآید که در اینجا بحث شده است.
یا شخصیتی در میان شیعیان در عراق ظهور پیدا میکند که شَیصبانی نام دارد و بعضی نامهای دیگر در روایات برای ایشان گفتهاند که این شخصیت بطور خلاصه بزرگان شیعه را در عراق به چالش میکشد و انسان خونریزی است.
ببینید ما در عراق این درگیریهایی که امثال آقای الکاظمی برقرار میکنند، بنده هر شب دنبال میکنم تا در آنها یک علائمی پیدا کنم و متوجه شوم که داریم به آن سمت میرویم؟ به هر حال شیصبانی جزء علایم محتوم است. قبل از سفیانی دو شخصیت خواهند آمد: یک شخصیتی شیعی، یکی هم کاسرالعین. یکی در صنعا است و دیگری در کوفه است. ببینید وقتی داریم علامات ظهور را بررسی میکنیم لازمهاش این است که به مناطق جغرافیایی ظهور در واقع توجه کنیم و بحث کنیم. خب حالا این روایات رو بنده از باب نمونه خواندم، خیلی روایات در مورد آخرالزمان هست که باید به آن توجه بشود و نتیجه مجموعه این روایات که ما جمع بندی کردیم.
مثلاً روایات مربوط به سید خراسانی ، روایات مربوط به درگیری سید خراسانی در منطقه اصطخر با سپاه سفیانی، این منطقه اصطخر کجاست؟ سپاه سید خراسانی کجا تشکیل میشود؟ خیلی روشن است. پس ببینید منطقه ایران، منطقه شامات یا منطقه کنوز خمس، منطقه یمن که عرض کردیم کاسرالعین در یمن است، در روایت داریم حضرت فرمودند که فکر نکنید سفیانی بدون ظهور کاسرالعین می آید. چون ممکن است کسانی بیایند و ادعا کنند که ما سفیانی هستیم؛ حضرت سفیانی را که مهم ترین عامل حتمی ظهور است، خیلی دقیق توضیح دادند که کدام منطقه است و چقدر جنگش طول میکشد ، چجوری به درک واصل میشود، چه خیانتهایی به حضرت ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) میکند، خیلی تفصیلی بحث شده است ، بعد همه این ها در این منطقه است. بعدها در مورد جنگ قرقیسیا هم باید بحث کنیم و توضیح دهیم. بنابراین مناطق پنج گانه ایران، شامات، یمن، عراق و حجاز در این پنج منطقه اوج درگیری بین دستگاه ایمان و کفر و نفاق دوره ظهور حضرت ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) وجود دارد، اگر ما از این پنج منطقه عقب کشیدیم، تضعیف ایمان و تقویت کفر و نفاق را بوجود میآوریم و نتیجه تضعیف هم گسترش جنگ در کل دنیا خواهد شد. اما مجموعه جنگها که در این منطقه اتفاق میافتد آخرش به ظهور حضرت ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ختم میشود. و رفع فساد در عالم و این را باید به آن توجه کرد.
حالا حرف نهایی ما چیست؟ حرف نهایی ما این است که دوستان عزیز بنده، تلاش کنیم که حضور مستشاری در منطقه ظهور با الگوهای فقهی تقویت بشود. ما باید در منطقه جغرافیایی ظهور حضور داشته باشیم. مثلاً ما باید در طالقان حضور فعال داشته باشیم ، ما باید در ری حضور فعال داشته باشیم ، ما باید در بروجرد حضور فعال داشته باشیم ، همه از پایگاه قم اتفاق میافتد، همه مناطقی که به نحوی در روایات منطقه ظهور معرفی شدهاند، همه باید از قم لجستیک فکری بشوند و حمایت فکری بشوند، به ایشان باید الگوی مکاسب بدهیم، باید به ایشان الگوی علم آموزی بدهیم. حمایت ما نباید محدود به مستشاری نظامی شود، باید ما به آنها الگوی روایت مثلاً میراث فرهنگی هم بدهیم، الگوی نظامی و امنیتی بدهیم. -البته این فقره را در اختیار آنها قرار داده ایم. در منطقه، نظریه بسیج کاملا صادر شده و مورد استفاده قرار گرفته که الان حشدالشعبی، انصارالله، حزب الله، این ها همه در واقع نسخههای بومی نظریه امنیتی و نظامی جمهوری اسلامی هستند.- اما در همین مناطق جغرافیایی ظهور؛ توجه دارید که مثلا دانشگاه آمریکایی بغداد وجود دارد و کسی از قم به فکر این نیست که مثلاً بعضی از مفاهیم را در کشور عراق، کشور حجاز، کشور یمن توسعه بدهد یا اگر بحثی هم باشد بحث اولیه است.
کتاب های درسی مومنین منطقه جغرافیایی ظهور باید در قم نوشته بشود، حالا کتابهای اهل قم را هم خود آموزش و پرورش مینویسد. خلاصه که خیلی در این زمینه ما کم کار هستیم. توجه داشته باشید الگوی مستشاری ما باید در ۹ بخش توسعه پیدا کند ، یک بخش آن نفی سبیل است که الان هست ولی الگوی محرومیت زدایی و خدمات اجتماعی هم باید در این مناطق ایجاد کنیم، این ها باید تفکراتش از قم بیرون بیاید. الگوی تهذیب، الگوی مکاسب- مکاسبی که ما به منطقه پیشنهاد میکنیم به تنظیم روابط انسانی مومنین و به تقویت مومنین کمک میکند. - اگر شما الگوی مکاسب را بحث نکنید، شرکتهای چند ملیتی کشور عراق را میبلعند و الان نیز در حال بلعیدن آن هستند.
بنده دیدم در برنامه ثریا که حساسیتی دارند، رفته بودند به سمت اینکه ما باید در بازار عراق و سوریه و ... حضور پیدا کنیم؛ اصل حرف درست بود ولی بعد که دقت میکردم دیدم الگوی حضور ما را در منطقه را همان الگوی سرمایهداری معرفی میکردند. چطور مثلا آمریکا در بازار سوریه حضور دارد و با چه الگویی؟ بنده فرقی بین الگویی که این دوستان برای حضور اقتصادی ما در منطقه معرفی میکردند با الگوی سرمایه داری فرقی ندیدم. حضور اقتصادی ما در منطقه باید بر اساس الگوی فقه المکاسب باشد. اینها کارهایی است ما باید انجام دهیم. لذا دستگاه سیاست خارجه جمهوری اسلامی حضور مستشاری در منطقه دارد تا اینجا درست جلو رفته است چون در منطقه جغرافیایی ظهور حضور دارد اما الگوی حضور آن در بعضی موارد ناقص هست، در بعضی موارد غلط هست، در اندکی از موارد هم الگوی حضورش صحیح است؛ مانند حضور امنیتی و دفاعی. اینها پس نتیجه نهایی بحثمان شد.
بنده امروز پنج سر فصل را خدمتتان طرح کردم: اولاً عرض کردم به جای قاعده نفی سبیل نیاز به تاسیس باب فقهی نفی سبیل داریم. ثانیاً از حیث معرفت شناسی و هستی شناسی نظریه سازهانگاری در سیاست خارجه را نقد کردم، ثالثاً ریشه پیدایش جنگ و صلح در روابط بین الملل را به تنظیم یا عدم تنظیم در روابط انسانی برگرداندم، رابعاً سه مفهوم کفر، نفاق و ایمان را مفاهیم اصلی موثر بر تنظیم روابط انسانی معرفی کردم و خامساً مناطق درگیری کفر و نفاق و ایمان را در دوران قبل از ظهور به نحو استظهاری محضرتان بحث کردم و اشارهای به آن کردم .
نتیجه این پنج سر فصل بحث این میشود که الگوی سیاست خارجه جمهوری اسلامی باید برای حمایت از منطقه جغرافیایی ظهور تغییر پیدا کند. ببینید بحث بنده دقیق هست. من نمیگویم که ما باید حضور در میان همسایگانمان داشته باشیم، نمیگویم که فضای بحث باید به این شکل باشد که مثلاً در غرب آسیا حضور داشته باشیم. دقیقتر میگویم، میگویم: ما باید در منطقه جغرافیایی ظهور حضور داشته باشیم. این اصل بحث من هست. حالا اگر یک کسی همسایه محیط همسایگان را و محیط غرب آسیا را به منطقه جغرافیایی ظهور تطبیق کند؛ در آن بحثی نیست. اما اگر فضای بحث به یک شکلی است که منطقه جغرافیایی ظهور بصورت ویژه دیده نمیشود، این حتماً در زمینهسازی ظهور اختلالی ایجاد خواهد کرد. بنابراین روابط اقتصادی، آموزشی، امنیتی همه باید بر این تمرکز پیدا کند و باتوجه به آن بحثی که من در تبیین نقش کنشگران محیط بینالملل گفتم، شما فکر نکنید که دولت فقط باید این کار را انجام دهد. همه فقها باید این کار را بکنند، مسجدها باید این کار را بکنند، دوستانی که مجرد هستند و ازدواج نکردند، فکری بکنند؛ شاید ازدواجشان هم از این نوع تشکیل بشود و خانواده ایشان از نوع خانواده جهادی قرار بدهند تا بتوانند هم محیط عاطفی و جنسی حلالی داشته باشند و هم بتوانند بروند به سمتی که روابط انسانی را از پایگاه ازدواج خودشان در منطقه تقویت کنند.
این برای آینده است. لذا ما در سیاست خارجی هم مانند آموزش پرورش که می گوییم خانواده متکفل آموزش، اینجا خانوادههای متکفل روابط بین الملل را ایجاد میکنیم. اما چون مفهوم آن بحث نشده، شما فکر میکنید خیلی سخت هست. در حالی که اگر با همین مفهوم مطالعه کنید، میبینید الان صدها خانواده، همین کار را میکنند. پس شما آنها را شناسایی میکنید، تقویت میکنید و یک مدل دیگری از تاثیرگذاری در محیط بین الملل پیش روی بشریت قرار میگیرد. این بود اصل بحث ما. لذا یک وقت فکر نکنید که سیاست خارجی جمهوری اسلامی فقط محدود به دستگاه وزارت خارجه و سپاه قدس میشود، باید از همه حوزههای علمیه و خانوادهها هم یک طراحی داشته باشیم. از اینکه تصدیع کردم، عذرخواهی میکنم.
والحمدالله رب العالمین
[1] . خالص.
[2] الکافی (ط - الإسلامیة) / ج5 / 329 / باب کراهة العزبة ..... ص : 328
بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ کُلَیْبِ بْنِ مُعَاوِیَةَ الْأَسَدِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ تَزَوَّجَ أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِهِ وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ فَلْیَتَّقِ اللَّهَ فِی النِّصْفِ الْآخَرِ أَوِ الْبَاقِی.
[3]. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع یَقُولُ إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ بَکَتْ عَلَیْهِ الْمَلَائِکَةُ وَ بِقَاعُ الْأَرْضِ الَّتِی کَانَ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَیْهَا وَ أَبْوَابُ السَّمَاءِ الَّتِی کَانَ یُصْعَدُ فِیهَا بِأَعْمَالِهِ وَ ثُلِمَ فِی الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَا یَسُدُّهَا شَیْءٌ لِأَنَّ الْمُؤْمِنِینَ الْفُقَهَاءَ حُصُونُ الْإِسْلَامِ کَحِصْنِ سُورِ الْمَدِینَةِ لَهَا.
الکافی (ط - الإسلامیة)، ج1، ص38
[4] . خب از وجنات شما معلوم است که خسته شدهاید بههرحال ما را تحمل کنید. این هم بهخاطر این است که باید یک هفته وقت برای این بحث بگذارید و این کار را هم نمیکنید و میخواهید کل بحث را در یک روز جمع کنید. این بحث حداقل باید یک هفته زمان داشته باشد و باید تفصیلیتر از این موردبحث و بررسی قرار بگیرد.
[انتقال از متن]
[6] . کمال الدین و تمام النعمة / ج1 / 331 / 32 باب ما أخبر به أبو جعفر محمد بن علی الباقر ع من وقوع الغیبة بالقائم ع و أنه الثانی عشر من الأئمة ع ..... ص : 324
عَلِیُّ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ الْحَنَّاطِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ الثَّقَفِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ الْبَاقِرَ ع یَقُولُ الْقَائِمُ مِنَّا مَنْصُورٌ بِالرُّعْبِ مُؤَیَّدٌ بِالنَّصْرِ تُطْوَى لَهُ الْأَرْضُ وَ تَظْهَرُ لَهُ الْکُنُوزُ یَبْلُغُ سُلْطَانُهُ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ وَ یُظْهِرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ دَیْنَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ فَلَا یَبْقَى فِی الْأَرْضِ خَرَابٌ إِلَّا قَدْ عُمِرَ وَ یَنْزِلُ رُوحُ اللَّهِ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ ع فَیُصَلِّی خَلْفَهُ قَالَ قُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَتَى یَخْرُجُ قَائِمُکُمْ قَالَ إِذَا تَشَبَّهَ الرِّجَالُ بِالنِّسَاءِ وَ النِّسَاءُ بِالرِّجَالِ وَ اکْتَفَى الرِّجَالُ بِالرِّجَالِ وَ النِّسَاءُ بِالنِّسَاءِ وَ رَکِبَ ذَوَاتُ الْفُرُوجِ السُّرُوجَ وَ قُبِلَتْ شَهَادَاتُ الزُّورِ وَ رُدَّتْ شَهَادَاتُ الْعُدُولِ وَ اسْتَخَفَّ النَّاسُ بِالدِّمَاءِ وَ ارْتِکَابِ الزِّنَاءِ وَ أُکِلَ الرِّبَا وَ اتُّقِیَ الْأَشْرَارُ مَخَافَةَ أَلْسِنَتِهِمْ وَ خُرُوجُ السُّفْیَانِیِّ مِنَ الشَّامِ وَ الْیَمَانِیِّ مِنَ الْیَمَنِ وَ خَسْفٌ بِالْبَیْدَاءِ وَ قَتْلُ غُلَامٍ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ص بَیْنَ الرُّکْنِ وَ الْمَقَامِ اسْمُهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ النَّفْسُ الزَّکِیَّةُ وَ جَاءَتْ صَیْحَةٌ مِنَ السَّمَاءِ بِأَنَّ الْحَقَّ فِیهِ وَ فِی شِیعَتِهِ فَعِنْدَ ذَلِکَ خُرُوجُ قَائِمِنَا فَإِذَا خَرَجَ أَسْنَدَ ظَهْرَهُ إِلَى الْکَعْبَةِ وَ اجْتَمَعَ إِلَیْهِ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا وَ أَوَّلُ مَا یَنْطِقُ بِهِ هَذِهِ الْآیَةُ بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ثُمَّ یَقُولُ أَنَا بَقِیَّةُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ خَلِیفَتُهُ وَ حُجَّتُهُ عَلَیْکُمْ فَلَا یُسَلِّمُ عَلَیْهِ مُسَلِّمٌ إِلَّا قَالَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّةَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ فَإِذَا اجْتَمَعَ إِلَیْهِ الْعِقْدُ وَ هُوَ عَشَرَةُ آلَافِ رَجُلٍ خَرَجَ فَلَا یَبْقَى فِی الْأَرْضِ مَعْبُودٌ دُونَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ صَنَمٍ وَ وَثَنٍ وَ غَیْرِهِ إِلَّا وَقَعَتْ فِیهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَ وَ ذَلِکَ بَعْدَ غَیْبَةٍ طَوِیلَةٍ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یُطِیعُهُ بِالْغَیْبِ وَ یُؤْمِنُ بِهِ.
[7] الغیبة للنعمانی / النص / 280 / باب 14 ما جاء فی العلامات التی تکون قبل قیام القائم ع و یدل على أن ظهوره یکون بعدها کما قالت الأئمة ع
قَرْیَةٌ مِنْ قُرَى الشَّامِ تُسَمَّى الْجَابِیَةَ وَ تَسْقُطُ طَائِفَةٌ مِنْ مَسْجِدِ دِمَشْقَ الْأَیْمَنِ وَ مَارِقَةٌ تَمْرُقُ مِنْ نَاحِیَةِ التُّرْکِ وَ یَعْقُبُهَا هَرْجُ الرُّومِ وَ سَیُقْبِلُ إِخْوَانُ التُّرْکِ حَتَّى یَنْزِلُوا الْجَزِیرَةَ وَ سَیُقْبِلُ مَارِقَةُ الرُّومِ حَتَّى یَنْزِلُوا الرَّمْلَةَ فَتِلْکَ السَّنَةُ یَا جَابِرُ فِیهَا اخْتِلَافٌ کَثِیرٌ فِی کُلِّ أَرْضٍ مِنْ نَاحِیَةِ الْمَغْرِبِ فَأَوَّلُ أَرْضٍ تَخْرَبُ أَرْضُ الشَّامِ ثُمَّ یَخْتَلِفُونَ عِنْدَ ذَلِکَ عَلَى ثَلَاثِ رَایَاتٍ رَایَةِ الْأَصْهَبِ وَ رَایَةِ الْأَبْقَعِ وَ رَایَةِ السُّفْیَانِیِّ فَیَلْتَقِی السُّفْیَانِیُّ بِالْأَبْقَعِ فَیَقْتَتِلُونَ فَیَقْتُلُهُ السُّفْیَانِیُّ وَ مَنْ تَبِعَهُ ثُمَّ یَقْتُلُ الْأَصْهَبَ ثُمَّ لَا یَکُونُ لَهُ هِمَّةٌ إِلَّا الْإِقْبَالَ نَحْوَ الْعِرَاقِ یَمُرُّ جَیْشُهُ بِقِرْقِیسِیَاءَ فَیَقْتَتِلُونَ بِهَا فَیُقْتَلُ بِهَا مِنَ الْجَبَّارِینَ مِائَةُ أَلْفٍ وَ یَبْعَثُ السُّفْیَانِیُّ جَیْشاً إِلَى الْکُوفَةِ وَ عِدَّتُهُمْ سَبْعُونَ أَلْفاً فَیُصِیبُونَ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَةِ قَتْلًا وَ صُلْباً وَ سَبْیاً فَبَیْنَا هُمْ کَذَلِکَ إِذْ أَقْبَلَتْ رَایَاتٌ مِنْ قِبَلِ خُرَاسَانَ وَ تَطْوِی الْمَنَازِلَ طَیّاً حَثِیثاً وَ مَعَهُمْ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِ الْقَائِمِ ثُمَّ یَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ مَوَالِی أَهْلِ الْکُوفَةِ فِی ضُعَفَاءَ فَیَقْتُلُهُ أَمِیرُ جَیْشِ السُّفْیَانِیِّ بَیْنَ الْحِیرَةِ وَ الْکُوفَةِ وَ یَبْعَثُ السُّفْیَانِیُّ بَعْثاً إِلَى الْمَدِینَةِ فَیَنْفَرُ الْمَهْدِیُّ مِنْهَا إِلَى مَکَّةَ فَیَبْلُغُ أَمِیرَ جَیْشِ السُّفْیَانِیِّ أَنَّ الْمَهْدِیَّ قَدْ خَرَجَ إِلَى مَکَّةَ فَیَبْعَثُ جَیْشاً عَلَى أَثَرِهِ فَلَا یُدْرِکُهُ حَتَّى یَدْخُلَ مَکَّةَ خائِفاً یَتَرَقَّبُ عَلَى سُنَّةِ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ع قَالَ فَیَنْزِلُ أَمِیرُ جَیْشِ السُّفْیَانِیِّ الْبَیْدَاءَ فَیُنَادِی مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ یَا بَیْدَاءُ أَبِیدِی الْقَوْمَ فَیَخْسِفُ بِهِمْ فَلَا یُفْلِتُ مِنْهُمْ إِلَّا ثَلَاثَةُ نَفَرٍ یُحَوِّلُ اللَّهُ وُجُوهَهُمْ إِلَى